من بخاطر همین چیزا میگم ازدواج سخته مجردا فکر میکنن هرکی ازدواج میکنه آخر عشق و حالشه متاهلی خیلی سخته اینجور اتفاقا فقط واسه فرد خاصی نمیوفته هر کسی ممکنه این اتفاق و اتفاقای دیگه ببینه خیانت طلاق دعوا داد و بیداد هم واسه بجه بده هم واسه زن و مرد تا وقتی مجردیم فکر میکنیم ازدواج باعث خوشبختی و خوشحالیمون میشه و تا آخر عمر هیچ مشکلی نداریم من فکر میکنم ما زنا خیلی ساده ایم اخه مگه مردا فرشته هستن که بعضیا حاضرن خودشون و کوچیک کنن ولی ازدواج کنن مثلا این دختره از محمد رضا گلزار خواستگاری کرده یا بعصی زنا با مردهای متاهل دوست میشن و زندگی یه زن دیگه رو خراب میکنن یا بعضی از این زنا که خرابن و میرن دنبال مرد متاهل فقط رابطه واسشون مهمه چ قدر چندش ما زنا قدر و منزلت خودمونو نمیدونیم بخاطر همین ضربه می خوریم
وای عزیزم. کلی گریم گرفت. همکارام هی با تعجب زیر چشمی نگام میکنن. امیدوارم تو هم روزای روشنی توی زندگیت داشته باشی و همه این سختیها یادت بره. من از نظر مالی مستقلم. یه خونه جدا گرفتم تا خونه بابام نمونم و دخترم احساس استقلال کنه. اما بازم بخاطر حسرتهایی که می کشه خودم رو گناهکار میدونم. الان به پدرش اس دادم که دیشب خیلی گریه کرد و ... یه علامت خنده برام فرستاد! همین! تو هم شاید یادت نیاد مادرت چی کشیده تا تورو از یه پدر بی مسئولیت جدا کنه. من برگ دیه پزشکی قانونی رو که منو زده بود رو نگه داشتم تا وقتی بزرگ شد بهش نشون بدم فکر نکنه من جداشون کردم
واله دوست دختر سابق شوهرم مجرد نیست. خیلی قبل از شوهرم ازدواج کرده و شوهر داره. اما به شوهر من اس داده بود که یا الان جوابمو میدی یا جلو زنت بهت زنگ میزنم. تازه من اتفاقی داشتم با گوشی شوهرم عکس می گرفتم که اینو دیدم. دیگه قبل و بعدش چیزی بوده یا نه نمیدونم
من آخه این دختر طفل معصوم رو بزارم بره زیر دست هر کس و ناکسی؟ نمیتونم. گناه داره. حتی یکروز هم نمیتونم تنهاش بزارم. مسئولشم. شوهرم هم اینو فهمیده داره حسابی استفاده می کنه. اما گور باباش. دخترم مهمتره. من نه پولشو میخوام نه خودشو. فقط بخاطر بی تابی های دخترم بهش گفتم من نمیرم دنبال کارای طلاق، دلشو ندارم. خودت برو من میام امضا می کنم
منم میدونم مادرم خیلی سختی کشید با پدرم ولی با جدا شدن سختیهاش کمتر ک نشد بیشتر شد و باز ی ازداج ناموفق دیگ با دوتا دختر بچه...ولی اینبار مونده میسوزه و میسازه...کاش همون اول صبر میکرد الان وضعش بهتر بود و منم بابا داشتم و مامان و دوتا بچه دیگم آواره نمیشدن
شوهر دوم مامانم خیلی بی مسئولیت و باز مامانم اینا داره با مادربزرگم زندگی میکنن
اصلاا این کار رو نکن ی پیرزن چه میدونه بچه چی احتیاج داره. منم اصلا نگفتم بچت رو ول کن. ابداااا
ولی طلاقت رو به تعویق بنداز
نذار انقدر هم راحت و اسوده جداشه
شما هم که الان نمیخوای ازدواج کنی بگی عجله دارم
یا نمیخوای فعلا مهاجرت کنی
سریع تسلیم نشو
شما که چیزی برای از دست دادن نداری
فعلا هم نذار ببیندش شاید ی کم دوری سر عقل بیاردش
فعلا هم برای مستقل شدن زوده بچه سه ساله بیشتر از اینکه متوجه خونه مستقل باشه
دور هم بودن و ارتباط با بقیه رو میشناسه چند هفته برو خونه پدرت بذار دورش شلوغ باشه انقدر بازی کنه که دیگه شب سریع بخوابه
خونه پدرم راحت نیستم زیاد بمونم اما بیشتر وقتها اونجام. شوهرم هی اس میده که زودتر وکیلت رو بهم معرفی کن و ... من محل نمیزارم. گرچه حس می کنم سرش یجا گرمه و بهش بد نمیگذره اما بخاطر دخترم اصلا نمیتونم دنبال طلاق رو بگیرم
راستش بهش گفتم بابا سر کاره همش. هروقت هم میگه بریم خونه خودمون ( خونه ای الان شوهرم توشه) بهش میگم اونجا سقفش یکم خراب شده و خونه خراب و قدیمیه ما یه خونه نو گرفتیم. اما بچم میگه چرا بابا اینجا نمیاد یا میگه بریم همونجا که بابا بود بگیم آقای تعمیرکار بیاد درستش کنه. حالا قراره با کمک مشاور موضوع رو در قالب داستان بهش بگیم اما نمیدونم چجوری
