اولین عشق دوران بچگیم پسر خالم بود 1 سال ازم بزرگتر بود تو دوران بچکی مدام وعده و وعید میداد که باهام ازدواج کنی همه کار برات میکنم
بعد دوست داداشم که اقوام پدری هم میشد رفت وامداش منو شیفته ی خودش کرده بود عین چکی چان بود ادنقد دوست داشتنی بود ولی اصلا پا نمیداد
سوم راهنمایی و تا دو سال دبیرستان دوست داداشم که خیلی میومد خونمون ولی چند بار بهم گفت ابجی و من ازش دلسرد شدم و پدرم اصلا ازش خوشش نمیومد اونم صورت تپل و چشم ابرو مشکی بود هر وقت کاری پیش میومد دستش بند بود گدشی شو میداد دستم منم تمام پیاما گالری هاشو چک میکردم مال سال 86-90
و اخرینش باز هم دوست داداشم که متاسفانه حسرت نگاهاش به دلم موند خیلی دیر متوجه شدم که دوستم داره چند بار به بهانه کار با داداشم اومد جلو خونمون هر بار میومد از ایفون باز نمیکردم روسری مو مرتب میکردم و بعد با لبخند سلام ممیدادمدیگه نگاهای سنگینشو حس کردم و یکم دوستش داشتم یه مدت ازش خبری نبود فک کردم ازدواج کرده که سال 91 هم خودم ازدواج کردم😞😞😞😞😞
بعدها متوجه شدم کل خواهر برادرش ازدولج کردن تا وقتی که دخترم دنیا اومد و بگوشش رسید ازدواج کرد سال 96
واقعا قضیه مفصلی داره هنوزم بفکرشم
الانم با همسرش رفتن یه شهر خیلی دور از من عید 97 عروسی کردن بماند که چه اشکی پشت ماشینش ریختم
چه خوشگل شده بود قد بلند و خوش تیپ تر شده بود😢😢😢