شما میترسی؟!
منم پسرم خیییییییلی وحشتناک بود... از کولیک و شب نخوابی و زدن و شکستن و ریختن و جیغ و داد و بهونه و قلدری و... همه جوره کشیدم! و آزادش گذاشتم که تخلیه شه.
اینقدر از پسرم زجر کشیده بودم که میترسیدم... ولی با یقین کامل اقدام کردم...
ایام بارداری هر مراسم مذهبی میرفتم زااااار میزدم که خدایا خودت کمکم کن...
خودت میدونی من سختمه... فقط به خاطر اعتماد به خودت و توصیه خودت زیر بارش رفتم...
ایام محرم میرفتم تو هیئت نااااله میزدم که خودتون کمک کنید.
شاید باورت نشه! 1 ساله که دخترم به دنیا اومده، حتی 1 لحظه اذیت نشدم ... حتی 1 لحظه!..
برعکس... هرشب من و پدرش از دلبری هاش تا مرز سکته و خودزنی میریم و واقعا فشارمون می افته از بس از درونمون عشق می جوشه...
این حرف ما نیست... همه همین احساسو بهش دارن... و واقعا همه پیزش واسمون جذابه! حتی گریه هاش!
و می میریم واسه همه رفتاراش... اونقدری که بارها من و شوهرم میگیم خدایا، چی میشد این دختر 3 قل دیگه داشت؟!
عزیزم... ما هیچ کاره ایم... از خدا بخواه... همه چی تموم بخواه...
خوشگل و دلبر و ناز و صالحشو بخواه... بهت میدن...