2777
2789
عنوان

بدو بیا خاطرات زایمان😩

5756 بازدید | 61 پست

چند روزی مونده بود به سالگرد ازدواجمون که من شوهرم رو راصی کرده بودم که بچه دارشیم اون اصلا قبول نمیکرد میگفت نه زوده بهش گفتم حالا ما اقدام کنیم معلوم نیست کی بچه دار شیم خیلیا هستن که چندین ساله توی انتظارن با کلی حرفو حدیث راضیش کردم رفتم دکتر گفتم واس مراقبت های قبل از بارداری اومدم.خانوم دکتر آزمایش نوشت برام گفت جوابش رو بیار رفتم آزمایشات رو انجام دادم چند روز بعد که جواب رو بردم دکتر یه نگاه به جوابا انداخت گفت خانوم راه زیادی رو در پیش داری برای باردار شدن اون لحظه قلبم تیر کشید خیلی ناراحت شدم گفتم چه مشکلی دارم خانوم دکتر.گفت تنبلی شدید تخمدان داری.این خانوم دکتر یکی از بهترین های شهرمون بود.

خدایا به بزرگیت قسمت میدم سایه هیچ پدر مادری رو از روی سر فرزندانش کم نکن

بهم یه عالمه دارو داد گفت اینا رو مصرف کن روز سوم پریود بیا بهت آمپول بزنم.از مطب که اومدم بیرون به هیچ کس هیچی نگفتم نه مادرم نه همسرم خیلی ناراحت بودم این راز رو فقط منو دکتر و خدا میدونستیم.اومدم خونه همسرم گفت چی شد نمیدونم چرا نتونستم بهش بگم فقط گفتم هیچی دکتر گفت بعد از 13 روز دیگه اقدام کن.روزا رو میشمردم تا روز تخمک گزاریم رو پیدا کنم دوره 28 روزه رو از وسط نصف کردم روز 14 16 18 اقدام کردم.گذشت چند هفته بعد به شدت سینه هام درد میکردن و تخمدان هام تیر میکشیدن همش میومدن نی نی سایت دنبال علایم بارداری بودم توی دلم به خودم میخندیدم میگفتم چه خری هستم با وجود اینکه دکتر گفته بدون دارو و درمان باردار نمیشی ولی اقدام کردم و دنبال علایم هستم

خدایا به بزرگیت قسمت میدم سایه هیچ پدر مادری رو از روی سر فرزندانش کم نکن

یک روز مونده به موعودم نمیدونم با چه دلو جراتی رفتم یه بی بی چک خریدم با اینکه میدونستم باردار نیستم ولی از طرفی همه علایم ها رو داشتم پیش خودم میگفتم حتما علایم ها بخاطر دارو ها هست .رفتم سرویس نمونه ادرار رو گرفتم ریختم روی کیت یا خدا مگه میشه اصلا امکانش نیست من چی میدیدم سریع دوتا خط افتاد

خدایا به بزرگیت قسمت میدم سایه هیچ پدر مادری رو از روی سر فرزندانش کم نکن

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

نمیدونستم گریه کنم یا خوشحال باشم یه حالی داشتم که هرگز اون حال رو تجربه نکرده بودم.هم خوشحال بودم که باردارم هم ناراحت از اینکه نکنه اثرات داروها اون بی بی چک رو دو خط انداخته چون از بارداری هیچی نمیدونستم اولین اقدامم بود

خدایا به بزرگیت قسمت میدم سایه هیچ پدر مادری رو از روی سر فرزندانش کم نکن

تصمیم گرفتم تا آزمایش ندادم به همسرم چیزی نگم.فرداش همراه مامانم رفتم آزمایش دادم گفتن دو ساعته بعد آماده هست جوابش.اون دو ساعت رو برگشتم خونه .به همسرم نتونستم چیزی نگم فقط گفتم رفتم آزمایش دادم تا ببینم جواب مثبته یا منفی.ساعت 2 ظهر بود ناهار نزاشته بودم همسرم گفت ناهار رو من میزارم تو برو جواب آزمایش رو بگیر .چون همسرم پاش با آب جوش سوخته بود نتونست از خونه بره بیرون تا خودش جواب رو بگیره

خدایا به بزرگیت قسمت میدم سایه هیچ پدر مادری رو از روی سر فرزندانش کم نکن

24 مهر ماه بود بیمارستان 4 دقیقه با خونمون فاصله داشت دوباره لباس پوشیدم رفتم بیمارستان.قلبم داشت میومد دهنم خیلی اضطراب  داشتم همش التماس خدا رو میکردم که مثبت باشه رسیدم بیمارستان رفتم بخش آزمایشگاه جواب رو گرفتم نگاه کردم دیدم هیچی سر در نمیارم اخه گفتم که چیزی از بارداری بلد نبودم گفتم ببخشید خانوم جوابش چیه؟خانوم یه نگاه به برگه کرد گفت مثبته.ازش خداحافظی کردم .از خوشحالی کم مونده بود بپرم بغلش بوسش کنم زبونم به لکنت افتاده بود .ولی با خودم دوباره گفتم حتما اثرات داروها هست که مثبت شده چون دکتر گفته بود امکان نداره به این زودیا باردار شی

خدایا به بزرگیت قسمت میدم سایه هیچ پدر مادری رو از روی سر فرزندانش کم نکن

رفتم بخش زایشگاه دفترچه رو دادم به یکی از پرستارها گفتم ببخشید خانوم امکان داره بخاطر این داروها جواب آزمایش بارداری مثبت باشه خانومه دفترچه رو ازم گرفت رفت داخل یه اتاق انگار رفته بود پیش دکتر چند دقیقه بعد اومد گفت نه دیگه از خوشحالی نتونستم خودم رو کنترل کنم پریدم بغلش کردم اونم خندش گرفته بود میگفت مبارکه

خدایا به بزرگیت قسمت میدم سایه هیچ پدر مادری رو از روی سر فرزندانش کم نکن

به هرحال به سوی خونه در حال حرکت بودم اون راه 4 دقیقه برام 20 دقیقه طول کشید نمیدونم چرا خیلی دور شده بود اون راه.توی راه خیلی خوشحال بودم با افتخار سرم رو بالا گرفته بودم فکر میکردم همه عالم آدم خبر دارن که من باردارم به بچه ها نگاه میکردم براشون لبخند میزدم باور کنین مثله دیوانه ها شده بودم،اون لحظه اشک از چشمام جاری شد خدا رو به آبروی علی اصغر قسم دادم که اون حال منو قسمت همه منتظرا بکنه

خدایا به بزرگیت قسمت میدم سایه هیچ پدر مادری رو از روی سر فرزندانش کم نکن

رسیدم خونه خبر بارداری رو به همسرم دادم خیلی خوشحال شد با اون پای سوختش بپر بپر میکرد مرد گنده.بگدریم خب را رو به مادر شوهر و مادرم دادیم اونا هم خوشحال شدن.بارداری خیلی خیلی ارومی داشتم نه حالت تهوع نه ویار نه درد هیچی نداشتم مثله یه آدم عادی  بودم اون 9 ماه رو.رسید موعود روزی که جنسیت مشخص میشه.اینم بگم بهتون که دیگه اون دکتر بیشعور رو نرفتم

خدایا به بزرگیت قسمت میدم سایه هیچ پدر مادری رو از روی سر فرزندانش کم نکن

من عاشق دختر بودم همسرم عاشق پسر.همیشه به خدا میگفتم خدایا آگه دوسم داری یه دختر بده بهم.از بهداشت واس آنومالی نوشته بودن رفتم شکر خدا سالم بود جنسیت رو که گفتن از خوشحالی گریم گرفت خدا بهم یه دختر داده بود.اون لحظه قیافه همسرم دیدنی بود خیلی ناراحت بود بدبخت.ولی من بشکن میزدم خیلی خوشحال بودم .اون قیافه همسرم هم اصلا برام مهم نبود

خدایا به بزرگیت قسمت میدم سایه هیچ پدر مادری رو از روی سر فرزندانش کم نکن

تا ماه 8 هر روز میومدم نی نی سایت خاطره های زایمان رو میخوندم پیش خودم که فکر میکردم میدیدم واقعا کار من زایمان طبیعی نیست نه بخاطر دردش نه درد برام قابل تحمله از اینکه بقیه موقع معاینه یا زایمان واژنم رو ببینن به شدت خجالت میکشیدم سزارین هم که دیگه ممنوع شده بود اختیاری نبود مونده بودم سر دو راهی بزرگ هر روز دکتر جدید میرفتم هیچ کس قبول نمیکرد سزارین کنه میگفتن نمیشه ممنوعه یکی گفت بزار معاینه کنم شاید شانست آورد لگنت مناسب نبود برای طبیعی اون وقت سزارین میکنیم،بازم از حس خجالت کشیدن اجازه ندادم که معاینه کنه یه جور ایی در این مورد فوبیا دارم

خدایا به بزرگیت قسمت میدم سایه هیچ پدر مادری رو از روی سر فرزندانش کم نکن

به هر حال دوستان بابا یه دکتری معرفی کردن که قبول میکرد سزارین کنه همسرم انتخاب رو گداشته بود به عهده خودم گفته بود خیالت هم از بابت پول راحت باشه هرچقدر بخواد میدم.از همون دکتر یه نوبت گرفتم چند روز مونده بود به رمضان رفتم به دکتر گفتم از طرف فلانی اومدم کلی تحویلم گرفت .خیلی اسرار داشت که منو از انتخاب سزارین پشیمون کنه ولی نتونست بهم وقت داد گفت آگه دردت بگیره اصلا امکان نداره که سزارین کنم تا دردت شروع نشده باید سزارین کنی

خدایا به بزرگیت قسمت میدم سایه هیچ پدر مادری رو از روی سر فرزندانش کم نکن
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز