تو خونه مامانم میدونیم پر جن هست حالا این بماند
خواهرم دماهه بچه اورده خونه مامانم هست الان
دوشب پیش خواهر کوچیکم ک ۱۷سالشه خوابیده
خواهرمم تا ساعت ۱شب بالا سر بچه بوده
میگفت خواهر کوچیکم یهو ازجاش بلند شده دستاشو آورده جلو گفته بچه رو بوه ب من خواهرم گفته برا چی .خواهر کوچیکم گفته خودت گفتی بچه رو ببرم تو حیاط.خوارم ترسیده زده ب پاهاش گفته گمشو.
بعد خوار کوچیکم مستقیم رفت جلو آیینه یکم وایساده بعد رفته خوابیده.
بخاطر همینه میگن شبا آینه رو بپوشونین
خواهر کوچیکم یادش نمیاد ولی میگه اون شب یادم رفنه آیت الکرسی رو بخونم
اگه بچه رو میبرد میکشتش
چون حیاطمون خیلی بزرگه اون قسمتی هم ک اجنه بیشتر رفتو امد میکنن ی دیواریه تو انباری کنار دستشویی