خواهرم 38سالشه 4ساله از شوهرش جداشده با بچش اومده شهرستان پیش پدرو مادرم زندگی میکنه و خیلی دختر سنگین و نجیبیه جلو شوهرم روسری میپوشه.اوایل که اومده بود شوهرم خیلی باهاش خوب بود و باهم بیرون میرفتیم میرفتیم خونه مادرم .تفریح میرفتیم وخیلی احترام خواهرم و بچشو میگرفت تا اینکه خواهرم تو یه مغازه کار میکرد یه روز شوهرم بدون اینکه به من بگه رفته بود پیشش و ازش خرید کرده بود که خواهرم بهم گفت ومنم بهش گفتم گفت آره رفتم.این گذشت تا اینکه من باشوهرم دعوام شد خواهرپ به پشتیبانی ازمن به شوهرم حرف زد فقط گفت تو خواهر مارو نمیخوای ماهم تورو نمیخوایم ونمیخوایم ببینیمت...خلاصه ازون روز به بعد شوهرمن اینو کرده بهونه که نه خونه پدرم میاد نه میزاره من دعوتشون کنم.....الان یه فکرتی بدی میاد تو ذهنم که همش میگم نکنه به خواهرم چشم داشته با پیشنهادی بهش داده که جواب رد شنیده و اینو بهونه کرده....مادرمم همیشه تو دعواهای ما میگه ما یه چیزی از شوهرت میدونیم که اگه بخواد طلاقت بده میگیمش....هرچی قسمشون میدم هیچی نمیگن....این موضوع یه گوشه از ذهنمو درگیر کرده بدجور ...لطفا برداشتتون بهم بگید....
تاحالا اینکارو نکرده بودم ولی واقعا از کاربرای دروغگو متنفرم معلوم نیست چته اصلا.
ببیین من فقط میخوام زندگی کنم شاید بعداز هر اتفاقی که میفته خودمو دلداری میدم که دارم اشتباه میکنم و شوهرم آدم خوبیه...من دروغگو نیستم ...من نگفتم که شوهرم خیانت کرده بهم رفته باخواهرم گفتم برداشتم اینه احساسم اینه....وخواستم ببینم برداشت شما چیه....
عزیزم به خواهرت افتخار کن که دلسوزانه حامیته.اگرم شوهرت بهش پیشنهادی داده باشه به در بسته خورده.با خوندن عنوان تاپیکت فک کردم خواهرت با شوهرت رفته اما خداروشکر که اینطور نبوده.ته توشو درار اگه همسرت اینکارو کرده باشه ارزش یه لحظه زندگی رو نداره والا با غریبه باشن باز دردش کمتره به خواهرت چشم داشته باشه آدم میمیره.
ببیین من فقط میخوام زندگی کنم شاید بعداز هر اتفاقی که میفته خودمو دلداری میدم که دارم اشتباه میکنم و ...
حست کاملا طبیعی و منطقیه منم باشم همین حسو پیدا میکنم اصلا خودتو سرزنش نکن.ایشالا که همچین چیزی نیست اگرم باشه باید زرنگ و قوی باشی.مادرتو قسم بده بگو هرچی هست من باید بدونم