بگین لطفا
حسش نیس😕😕😕
من گفتم قبلا
شوهرم پسر همسایه مامان بزرگم اینا بود😆
مختصر و مفید
بقیه شو بفهمید دیه😶
ب نام خدا تو بیمارستان ب دنیا اومدم الانم بزرگ شدم😁
نوزادی ....کودکی ....جوانی ....هنوز بیشتر ازایت تجربه نکردم🙈
من میخام یروز مفصل تعریف کنم خیلی پر پیچ و خم بوده تا اینجاش
اگه رمان شه.رمانش اشک همه رو در میاره
خیلی دوست دارم داستان زندگیمو تعریف کنم ولی زندگیم داستان خاصی نداره😁
همه اش زجر و سختی بود و مریضی
تو بیمارستان به دنیا اومدم:-[
از بَچگی بزرگ شـدم:
تو دوران کودکیم بچه بودم..
خوراکیه موردعلاقم غذاسـت:-!
با رفیقام دوس شدم:-)
شبا ک میخابم خواب میبینم:-\
صبحام وقتی پا میشم بیدار شدم-D
من یه همچیــن آدمیـم خـدا حفظم کنه:O
خداحافظ:-$
منم تا خواستگاری وعقد رو گفتم
حالا کی میخواد رمانش کنه
با یکی منو میخواست و داعم زنگ میزد ب گوشیم منم جوابش رو نمیدادم بعد به یکی از دوستاش شماره منو داد ک برام بزنگه و باهام صحبت کنه تا قانع شم...از قضا دوستش از من خوشش اومد و مرتب زنگ میزد....بعد از یک سال دوستی با دوستش...فهمیدم متاهله....خلاصه منم برای رهایی از اینها چند ماه بعدش به یکی از خواستگارام جواب مثبت دادم ولی کماکان اونم میزنگید ... ک دیگه نامزدم از قضیه بو برد....و من بعدا فهمیدم چ اشتباهی کردم..ولی خداروشکر نامزدم عاقل بود و خر بازی در نیاورد و منو هدایت کرد!!!!...منم اونو بوسیدم و گذاشتم کنار....الان صاحب دوتا بچم خداروشکر...و همیشه از خدا میخوام منو بابت اون خطا ببخشه😓
پدر و مادرم وقتي من هشت سالم بود از هم جدا شدن مامانم با يكي از دوستاي خانوادگي مون ازدواج ميكنه و از ايران ميره..من موندم و يه باباي سختگير كه به همه چي گير ميده تا وقتي كه برخلاف ميلش كاري نكني مهربونه ولي اكثرا بينمون بحث و دعواست دارم از اين همه محدوديت ديوونه ميشم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
