اونقدر خاص نیست و ماجرا نداره
شاید یه بار تو همین نی نی سایت نوشتم ولی فقط 2-3 صفحه میشه نهایت
از بچگی تا دانشگاه که همین جوری بزرگ شدم ماجرای خاصی نداشت بچه درس خونی بودم هیچ شیطونی به چشم بیایی هم نداشتم تو زندگیم.تو دانشگاه ترم اول یکی از استادای جوون دانشگاه که همشریمون هم بود از من خوشش میاد و باهم مدتی آشنا میشیم ولی من رد کردم هم چون سنش زیاد تر بود و هم اخلاقش مثل پسرا نبود ابراز علاقه و کلا کارایی که میدیم دوس پسرای دیگه میکنن این نداشت اصلا ، بیرون و کافی شاپ و اینا در کار نبود تو دانشگاه هم هیچ کس نباید میفهمید رابطه ما رو!!!منم کات کردم با دعوای بدی هم جدا شدیم...ولی بعد بهم زدن فهمیدم ای دل غافل خوشم میاد ازش...بعدا تو عروسی پسرداییم دیدمش(فامیل عروس بود) خلاصه زیر پوستی دوباره یه چیزایی شروع شد و ایندفعه اومد خواستگاری و دو خانواده مخالف بودن بخاطر اختلاف سن و کم سن بودن من ولی درنهایت ازدواج کردیم.الانم سال هاست داریم زندگی میکنیم بعد ازدواج ابراز محبت و ایناش خیلیییی شد سبکش اینجوری بوده ابراز علاقه و قربون صدقه و اینا رو قبل ازدواج قبول نداشت برا بعد ازدواج قبول داشت!!!
این بود خلاصه داستان زندگی من