2777
2789

یکی بود یکی نبود یه مامان بابا بودن که خدا یه دختر خوشگل گندمی لپ قرمزی مو طلایی    بهشون داد اون دختره من بودم دختر کوچولوی قصه ما یه سال  تو آغوش گرم مامان بابا بود که خدا به اونها یه پسر سفید خوشگلتر کاکل زری   هم داد که امد جای دختر کوچولو رو تنگ کرد از اون روز جنگ قدرت آغاز شدتا خود امروز این آجی و داداش با اینکه عاشق همند و خدا دو تا دیگه پسر به خانواده داده اما خدا روز بد نبینه اتش بس ندارن   خلاصه بگم هر دوشون رفتن سر خونه زندگیشون اما هنوز وقتی میرن خونه بابا دستشون رو ماشه تفنگه   اما بگم جونم که هنوز این قصه تمام نشده ببینیم آخرش چی میشه  

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

به نام خدا 

احساس میکنم به سن پیری که برسم زندگیم قابلیت رمان شدن داره، چون به یه آینده درخشان امیدوارم.

بچگیم پر خاطره است و جوونیم پر از تجربه، فقط مونده سکانس پیری ببینم چه داستان قشنگی خدا برام نوشته بعدا کلشو تعریف کنم.....


هرچیز که در جستن آنی، آنی

داستان زندگیم رو اگه کامل بنویسم بدون شک یه رمان عاشقانه میشه البته بدآموزی هم داره.این یه قسمتشه:یه دختر ۱۸ساله سربه  هوا  که عشق چیزی جز سرگرمی واسش نیست پسرای زیادی میان توزندگیش تا اینکه یه پسری بایه نگاه عاشقش میشه بعد دختره سرکارش میزاره ولی پسره ولکن نیست ومیگه باید زنم بشی تا اینکه دختره میره خیانت میکنه تاپسره بیخیالش بشه ولی پسره بازم عاشقش میمونه.یه روز داداش پسره بهش زنگ میزنه وهمه چی از اینجا تازه شروع میشه........

درسته بابام سختگيره و يه مقدار اخلاقش تنده ولي من دوسش دارم از اول هم خودم انتخاب كرد ...

آره عزيزم بمون پيش پدرت واسه آيندت خيلى خيلى بهتره مرد بالا سرت بوده باشه عزيز دلم چقدر زندگى تو شبيه دوستمه البته اون ١٠ سال ازت بزرگتره و يه ازدواج نا موفق داشته تو هنوز خيلى راه دارى مطمئنا خوشبخت ميشى برات دعا ميكنم چون دقيقا با چشم ديدم دركت ميكنم ❤️❤️❤️

عاشق كه ميشى يعنى خدا لطفش رو بهت تموم كرده❤️ خدايا ببخشيد اگه بنده ى خوبى نبودم ميخوام بهترين باشم برات خودت دستم رو بگير ❤️ دوستت دارم خدا ❤️ RBA ❤️

با پورشه ی طلاییم به سمت ویلای لواسان میرفتم.بوی شکوفه های گیلاس حس مطبوعی ایجاد کرده بود.توی حال و هوای خودم بودم که از پشت یه ضربه ی وحشتناک به ماشینم خورد.خیلی ترسیدم.پیاده شدم و دیدم یه پسر قد بلند چشم سبزه خوشگل از بی ام و اخرین مدلش پیاده شد و عاشقم شد😁😁😁

شازده کوچولو با ادب پرسید: بی‌وطن‌ها کجا هستند؟گل گفت: بی‌وطن‌ها؟ خدا می‌داند که کجا می‌شود پیدایشان کرد. باد این ور و آن ور می‌بردشان. نه اینکه ریشه ندارند؛ بی‌ریشگی، حسابی اسباب دردسرشان شده...(شازده کوچولو، آنتوان دوسنت اگزوپری.ترجمه و اقتباس کنتـ مونت کریستو)
خخخ واقعا؟

البته گلمنگلی جان متنت نتی بود ها من قبلا خونده بودمش حالا نزنیش به اسم خودت😉

شازده کوچولو با ادب پرسید: بی‌وطن‌ها کجا هستند؟گل گفت: بی‌وطن‌ها؟ خدا می‌داند که کجا می‌شود پیدایشان کرد. باد این ور و آن ور می‌بردشان. نه اینکه ریشه ندارند؛ بی‌ریشگی، حسابی اسباب دردسرشان شده...(شازده کوچولو، آنتوان دوسنت اگزوپری.ترجمه و اقتباس کنتـ مونت کریستو)
آره عزيزم بمون پيش پدرت واسه آيندت خيلى خيلى بهتره مرد بالا سرت بوده باشه عزيز دلم چقدر زندگى تو شبي ...

ممنون عزيزم..بابام همه زندگيشو پاي من گذاشت اونم خيلي سختي كشيده مامانمو خيلي دوست داشت ولي مامانم در حقش بد كرد اين بد بيني و سختگيري الان بابا از همون موقع شروع شد ولي با اينكه موقعيتشو داشت به خاطر من ده سال ازدواج نكرد الان كمتر از يه ساله با رضايت من ازدواج كرده

خدايا خودت عاقبت مارو به خير كن

اونقدر خاص نیست و ماجرا نداره

شاید یه بار تو همین نی نی سایت نوشتم ولی فقط 2-3 صفحه میشه نهایت


 از بچگی تا دانشگاه که همین جوری بزرگ شدم ماجرای خاصی نداشت بچه درس خونی بودم هیچ شیطونی به چشم بیایی هم نداشتم تو زندگیم.تو دانشگاه ترم اول یکی از استادای جوون دانشگاه که همشریمون هم بود از من خوشش میاد و باهم مدتی آشنا میشیم ولی من رد کردم هم چون سنش زیاد تر بود و هم اخلاقش مثل پسرا نبود ابراز علاقه و کلا کارایی که میدیم دوس پسرای دیگه میکنن این نداشت اصلا ، بیرون و کافی شاپ و اینا در کار نبود تو دانشگاه هم هیچ کس نباید میفهمید رابطه ما رو!!!منم کات کردم با دعوای بدی هم جدا شدیم...ولی بعد بهم زدن فهمیدم ای دل غافل خوشم میاد ازش...بعدا تو عروسی پسرداییم دیدمش(فامیل عروس بود) خلاصه زیر پوستی دوباره یه چیزایی شروع شد و ایندفعه اومد خواستگاری و دو خانواده مخالف بودن بخاطر اختلاف سن و کم سن بودن من ولی درنهایت ازدواج کردیم.الانم سال هاست داریم زندگی میکنیم بعد ازدواج ابراز محبت و ایناش خیلیییی شد سبکش اینجوری بوده ابراز علاقه و قربون صدقه و اینا رو قبل ازدواج قبول نداشت برا بعد ازدواج قبول داشت!!!


این بود خلاصه داستان زندگی من 

  

"من بسیار ثروتمند، بسیار، زیبا و بسیار غمگینم" ................................................................................................................ می توان همچون عروسک های کوکی بود/با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید/می توان در جعبه ای ماهوت/با تنی انباشته از کاه/سالها در لابلای تور و پولک خفت/می توان با هر فشار هرزه دستی/بی سبب فریاد کرد و گفت/"آه من بسیار خوشبختم"
ممنون عزيزم..بابام همه زندگيشو پاي من گذاشت اونم خيلي سختي كشيده مامانمو خيلي دوست داشت ولي مامانم د ...

عزيزم من خودمم پدر و مادرم جدا شدن ولى خب با مادرم بودم

ميفهمم پدر چقدر سختشه و چقدر ميخواد مرد باشه پاى دخترش بمونه چون باباى منم با رضايت من ازدواج كرد اونم حدود ٧ سال مجرد بود

ولى بازم ميگم بهترين انتخاب و كردى شك نكن واسه ازدواجت و واسه همه چيت بهتره

عاشق كه ميشى يعنى خدا لطفش رو بهت تموم كرده❤️ خدايا ببخشيد اگه بنده ى خوبى نبودم ميخوام بهترين باشم برات خودت دستم رو بگير ❤️ دوستت دارم خدا ❤️ RBA ❤️

مادرم یه بچه یتیم بیچاره بود که هیچ کس توی فامیلش دوست نداشت ازش نگهداری کنه آخر سر مادرم رو توی بچگی فرستادن خونه ی مردم برای کارگری و پولشو دایی به درد نخورم می رفت و می گرفت بعد که مامانم بزرگ شد و وقت ازدواجش شد داییم قولشو داد به پسر عموی الواتشون که هیچ کس بهش دختر نمی داد و مامانم هم ازش متنفر بود 

بابام خانواده ی پولداری داشت ولی اهل کار و زندگی نبود و همیشه به همه چی گند می زد آدم بی عاطفه ای بود که فقط به فکر خودش بود این شد که ما وسط یک زندگی سرد توی فقر و فلاکت بزرگ شدیم من بچه ی آخر بودم و با وجودی که تنها دختر خانواده بودم ولی از دختر بودنم متنفر شدم با کلی دردسر ازدواج کردم شوهرم آدم تحصیل کرده متعصب تا حدودی ظاهراً  روشن فکر بسیار عاطفی و خانواده دوست و مغرور هست و کاملا برعکس پدرمه توی متاهلی هم روز های خوب داشتم و هم بد ولی این وسط نازایی بی علت بیشتر از همه عذابم داد ده سال نازایی رو تحمل کردم و عاقبت تصمیم گرفتیم بچه ای به فرزندی قبول کنیم سه سال تموم برای این کار جان کندیم و کفش پاره کردیم تا بالاخره یه دختر کوچولوی دو ماهه از شیر خوارگاه گرفتیم و زندگی مون با این فسقلی شیرین تر شد  

عزيزم من خودمم پدر و مادرم جدا شدن ولى خب با مادرم بودم ميفهمم پدر چقدر سختشه و چقدر ميخواد مرد باش ...

فقط واسه م دعا كنين يه كم بهم اعتماد كنه واقعا واسه دختري به سن من اين همه محدوديت خارج از تحمله

خدايا خودت عاقبت مارو به خير كن
فقط واسه م دعا كنين يه كم بهم اعتماد كنه واقعا واسه دختري به سن من اين همه محدوديت خارج از تحمله

انشاءالله كه ميشه

تو هم از آزاديت درست استفاده كن تا باباتو رو سفيد كنى 😘😘

عاشق كه ميشى يعنى خدا لطفش رو بهت تموم كرده❤️ خدايا ببخشيد اگه بنده ى خوبى نبودم ميخوام بهترين باشم برات خودت دستم رو بگير ❤️ دوستت دارم خدا ❤️ RBA ❤️
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792