من گفته بودم با ی اقا پسریم 
بعد ایشون خواستگارمه 
معلمه شغلش
ماشین و خونه داره
جدا از این ها هم اخلاقش خوبه و واقعا دوستم داره
و من از لحاظ خانواده کمی تحت فشارم وقتی از دانشگاه میام یجورین با من ک حس میکنم مزاحمم رفتازشون خیلی بده
بقران همین الان مامانم اومده بود میگفت دیگه پاشو برو دیگ
بهم برخورد
این اقاهم ازمن مبخوان تصمیم بگیرم ولی میدونین ته قلبم زیاد نمیخوامش
از یجاییم از دست خانوادم اینا خسته شدم همش غر میزنن دعوا میکنن
جای من بودید چیکار میکردید