پدر مادرم 30 سال پیش زندگی رو از صفر شروع کردن و با تلاش های زیاد پدر و مادرم به ی وضعیت خوب مالی رسیدیم. اما چند ساله پدرم با زن های مختلف به مادرم خیانت کرد و مادرم تحقیر میکرد الانم یکساله ازدواج کرده و کلا مامانم وماها رو رها کرده و هیچ خرجی نمیده و دو ماه یبار میاد خونه یکم بد وبیراه به مامانم میگه و ی وسیله خونه رو میبره.
مادرم راضی به دادگاه رفتن نیست. به شدت از حرف مردم و آبرو ریزی میترسه. و حس میکنم ته دلش دوسش داره چون همه اش داره در مورد بابام حرف میزنه و یجورایی افسرده شده و همه اش شده کارش گریه.
ما بچه برای اینکه دیگه بابام نتونه بیاد وسایل خونه رو ببره وسیله خونه رو بردیم جایی و تصمیم گرفتیم همه پول رو هم بذاریم و در مرکز استان که فاصله با شهرستان ما یک ساعته برای مادرم خونه بخریم که آرامش داشته باشه و هی دلواپس حرف و نگاه مردم نباشه.
ولی نگرانم مادرم بره حال روحیش بدتر بشه..مامانم همه اش گریه میکنه و از خاطرات زندگی مشترکش میگه..