ما شاید سالی یکبار بریم خونه عروسامون
حتی بچه دار شد یکیشون رفتیم بیمارستان با یه دسته گل بززززرگ و بادکنک و شیرینی ، فرداشم رفتیم خونشون با طلا و هدیه فقط نیم ساعت نشستیم همه خانواده اشون قرار بود شام بمونن گوسفند کشته بودن ولی به ما تعارفم نکردن ، نموندیم ، بعدشم دعوت نکردن خیلی جلو شوهرم خجالت کشیدم