دختر خالم اسمش مریمه. مریم چن سال پیش عاشق یوسف شد خیلی همو دوست داشتن طوری ک حتی یک روز هم بدون هم نمیتونستن مریم مخفیانه با یوسف در ارتباط بود یوسف قبل از دوستی با مریم با دوست مریم دوست بوده بعد اونو...
خب
ناگهان زلیخا وارد میدان میشود
زلیخا نبوده مطمعنی مریمه
بعد دوست مریمو ول کرده بود با مریم دوست شده بود مریم هم میدونست ک یوسف قبلا عشق دوستش بود ولی بازم یوسف رو دوست داشت و باهاش در ارتباط بود چن ماهی با هم در ارتباط بودن تا اینکه یوسف میره ب خانوادش میگه برین خواستگاری مریم
مادر یوسف ساز مخالف میزنه میگه من راضی نیستم ب خواستگاری مریم بیام .(. خانواده یوسف و مریم باهم اختلاف داشتن)و خیلی حرفای بدی ب خانواده مریم میزنه خلاصه اینکه با هزار بدبختی بدون رضایت یوسف خانوادش میرن خواستگاری دوست مریم (یعنی همون کسی ک یوسف ولش کرده بود .فامیل نزدیک یوسف هم بوده)
واحال ادم بدمیشه از این دوستی های مسخره.
و دوست قبلی مریم هم بود ک الان دیگه با هم در ارتباط نبودن) مادر یوسف میره با خانواده دوست مریم (پریسا) حرفاشونو میزنن نظر پریسا رو ک میپرسن میگه من راضی ام (از لج مریم ب مادر یوسف جواب مثبت میده) از اونطرفم یوسف و مریم بازم باهم در ارتباط بودن
هههههههههععععي امان از دست اين يوسفاااا
مریم هم خبر نداشت ک حرفای یوسفو ب پریسا زدن و قراره بزودی عروسی کنن چن ماهی میگذره ک همه خبردار شدن عروسی پریسا و یوسفه اونروز حال مریم دیدنی بود
یوسف هم تسلیم مادرش میشه و با پریسا عروسی میکنه روز عروسی یوسف مریم اونقدر گریه میکرد حتی میخواست خودکشی کنه ما هم از ترس تنهاش نذاشتیم خلاصه یوسفم عروسی کرد اما اولین شبی ک باید کنار همسرم باشه ب مریم زنگ میزد و التماس میکرد ک ببخشدش
يوسف نگفت من با پريسا ازدواج نميكنم؟اين يوسفش بد بودا
بخدا همش راسته
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
37 ثانیه پیش
37 ثانیه پیش
38 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
