خیلی دلم گرفته
یادم اومد که هیچوقت اجازه نداد حرف دلمو بهش بزنم. میدونید چطوری؟؟ نه اینکه بیاد بگه حرف دلتو نزن یا بزنه تو دهنم و بخواد خفه شم .
نه .اینکارارو نکرد . اتفاقا همیشه خوب گوش کرد و به تک تک حرکاتم دقت کرد و سپرد به ذهنش.
بعد وقتی دعوامون میشد. تو عصبانیت تو خشم ؛ اون حرفایی که بهش گفته بودم و میزد تو صورتم. ...
خیلی دردم می اومد . بعد یاد گرفتم خودمو سانسور کنم . هیچ هیچی نگم . یا الکی تظاهر کنم به چیزی که نیستم. تا .....
چی شد عاقبتش؟؟
هیچی. اینو بدونید عاقبت بی اعتمادی رنگش سیاهه و بوی تعفن میده.
مراقب همدیگه باشید. این خیلی مهمه
دعوا و درگیری انقدر مهم نیست که بخواید پیروز میدون بشید. چیزی که از دست میره ورای اون پیروزی هاست و باخت کامله.
یاد حرفاش میفتم و فقط اشک میریزم. کاش یکی بهش یاد میداد اینچیزارو! !!