بعدازظهر اومد
خودمو زده بودم به خواب
دوش گرفت و رفت بیرون
منم پاشدم کیک پختم رفتم خونه مامانم
البته گفتم میبری یا نه
گفت پیاده برو
منم با آژانس رفتم
چرا؟
چون میگفت چرا کیکتو خونه مامانم نمیبری و داری میبری خونه مامانت 😒
هیچی دیگه رفتم و بهش زنگ زدم بیا اینجا شام . گفت نمیام . گفتم نیا 😥
ولی اومد
تولد گرفتیم.
برگشتیم رفتیم خونه مادرش که کیک ببریم. گفتم تو ببر من نمیام. سرم درد میکنه
ولی دلم نیومد رفتم.
بماند متلک های پدرشوهرم که کیکم و نمیخورد و میگفت مگه واسه ما پخته؟ واسه مادرش پخته😒
بماند که عمومه
و خبر متلک های مادرشوهره از شوهر رسید
منم دیگه انقد ازینا شنیدم بیعار شدم انگار
نشسته بودم که شوهرم رفت اتاق خواهرشوهرم...
بعد با کیک اومد بیرون و شمع و اینا و تولدت مبارک و....
خلاصه اینکه سورپرایزم کرد
کادو هم یه گل داد و ست ساعت. که خیلی دوس داشتم بخریم و هی امروز فردا میکرد. و یه بار که گفت فعلا فصد خریدشو ندارم
خلاصه شرمندم کرد
ولی باز آخر شب بهش گفتم مرسی بخاطر تولد و کادو و اینا... ولی بازم کار خوبی نکردی تنهام گذاشتی . خیلی ناراحتم از دستت 😒
حالا بریم سراغ عکس کیکی که خودم درست کردم
و عکس کادو
از کیک شوهرم یادم رفت عکس بگیرم خورده شد😑