خب شوى بدليجات پاپوش بود كه ارغوانو اذيت كنن
امير ميره نجاتش بده خودش از بالا ساختمون ميفته پاهاش فلج ميشه
ارغوانم عاشق امير شده و ميگه تا اخر پات وايميستم انقد ميبرتش دكتر تا راه ميفته
هاتف ميفهمه ارغوان ديگه دوستش ندارهو خيلى عصبيه
ميره يه نفر رو اجير ميكنه تا حامد رو گول بزنه و پولاشو بگيره به اين بهونه كه دانشگاه هاروارد قبولش كرده
از اون طرفم هاتف ميره پيش نامزد حديث و ميگه به شرط اين كه حديث رو ول كنى من پول ديه طرف كه مامانت كشته رو ميدم( چون واسه مامانش اعدام بريدن)
افسانه هم به امير ميگه ميخوام ٩١ درصد شركت رو به نام تو كنم چون چند وقت ديگه ميرم خارج و اونجا ميميرم و ميخوام تو مراقب اموال و دخترم باشى (كه خب معلومه پاپوشه) ازش قول ميگيره به ارغوان نگه اما امير به ارغوان ميگه
افسانه هم ميگه هدف اصليش انتقام از مالك هست