این دفعه دکترم دوباره کلومیفن و امپول سینال اف۱۰ تا داد دورنافی، اسمشونو میگم واسه خانومایی که میپرسن چطوری باردار شدم، برگشتم کرج و شروع کردم قرصامو خوردم امپولامو زدم هر بار که امپول میزدم خیلی گریه میکردم چون واقعا بدجور میسوزوند درد داشت دیگه دور نافم کبود شده بود از بس امپول زده بودم،
گذشت تا اینکه ماه بعدش روز تولد همسرم رسید😍 فردای روز تولدش موعد پریودم بود صبح بیدار شدم خونه رو مرتب کردم همه کارام که تموم شد یهو افتاد به دلم که کاش باردار بودم خبرشو به همسرم میدادم میشد بهترین روز زندگیمون, ۲تا بی بی چک داشتم تو خونه رفتم یدونه شو تست کردم که دیدم فوری ۲تا خطش هم افتاد منو میگییییی دارم با بی بی چک حرف میزنم😐
میگم دروغ نگو بابا یعنی مثبته🤔یعنی دارم مامان میشم 😨 هی نگاش میکردم دیدم که بله دو تا خط پررنگ افتاده😍
انقدررررر گریه کردم با خدا حرف میزدم میگفتم یعنی صدامو شنیدی یعنی دارم مامان میشم اشکام بند نمیومد ولی تو دلم یه ترس بود که نکنه کاذب باشه🙁
یک ساعت گذشت رفتم اون یکی بی بی چک رو هم گذاشتم دیدم بله اینم فوری مثبت شد دیگه ایندفعه فهمیدم درسته انقدر جیغ زدم پریدم هوااااا نمیدونستم چیکار کنم😍(ان شاالله قسمت همه منتظرا بشه)🙏
از قبل کیک سفارش داده بودم همسرم اصلا اهل تولد و اینجور چیزا نیست، واسه خودش دوست نداره کسی تولد بگیره منم همینجوری گفتم دلشو خوش کنم شبم بریم بیرون بگردیم یه خاطرهخوب یادش بمونه بعد از اون همه ناراحتی و استرس، ظهر اومد خونه منم نیشم بازه اصلا نمیتونم تا شب خودمو نگه دارم و بهش نگم شوهرم فهمید یه چیزی شده و من خوشحالم سریع رفت اتاق سراغ بی بی چک ها دید که نیستن منم دوتاشو نگه داشتم و تو یه جعبه کادو کوچیک گذاشتم که شب نشونش بدم ولی نشد بهم گفت کوووو با خنده، جعبه رو باز کردم رو به روش گذاشتم هم میخندید هم اشک تو چشاش جمع شده بود گفت بگو بخداااا یعنی مثبته گفتم اره بخداا مثبته☺️ بغلم کرد بوسید نمیذاشت از پیشش تکون بخورم😊