من تو یه شهر کوچیک نزدیک مرکز استان زندگی میکنم.چند سال پیش با استادم رو یه پروژه ی تحقیقاتی کار میکردیم.ماه رمضون بود و من که از گشنگی و تشنگی بیهوش میشدم داشتم میرفتم خونه.یه دفعه یه آقایی جلوم سبز شد.حتما الآن میگین یه پسر اینو دیده و عاشقش شده اومده پیشنهاد ازدواج داده و تموم😆نه ! مرده خبرنگار بود و در مورد آلودگی هوا میخواست گزارش بگیره! پرسید بنظرتون هوای شهر چطوره؟راستش من اصلا متوجه آلودگی هوا نشده بودم 😂 با تعجب به آسمون نگاه کردم و گفتم چی بگم واللا 😕 خبرنگاره گفت بگو آلوده س😟 بعد چند تا سوال دیگه م پرسید و منم یه مشت چرت و پرت تحویلش دادم.با خودم گفتم عمرا این حرفارو پخش بکنن.خونه که رسیدم جریانو به مامانم گفتم. و از اونجایی که خیلی حرفای علمی و پرطمطراقی زده بودم به مامان گفتم دعا کن پخشش نکنن( خخخخ فکر آبروم بودم چون تو شهرمون همه همدیگه رو میشناسن) عاقا از شانس من زد و این گزارشو تو سه بخش خبری متوالی پخش کردن (خواهرزاده م فیلمشو برداشته هر از گاهی نگاه میکنن و میخندن) جوری شد که عموم زنگ زده بود به بابام که تو اخبار ساعت 10 میخوان لیلی رو نشون بدن نگا کنین😢
دو ماه از این جریان گذشت و دامادمون خبر داد که یکی میخواد بیاد خواستگاری لیلی ، دوماهه داره به من میگه ول کنم نیس.گفتیم بیاد.مادرشوهر و خواهرشوهر گرام تشریف اوردن😞مامانم گفت واللا ما پسر شما رو اصلا نمیشناسیم. مادرش گفت راستش ما هم دختر شمارو دقیق نمیشناسیم.پسرم 32سالشه چن ساله میخوایم یه دختر خوب براش بگیریم هیشکی رو نمیپسنده.حالا دوماه پیش مث اینکه دختر شمارو تلویزیون نشون داده از وقتی دیدتش میگه من فقط اون دخترو میخوام😄با دامادتون آشنایی قدیمی داشته ازش پرسیده خواهرزنت مجرده و چند سالشه و چی خونده و اینا... حالا ما رسیدیم خدمتتون.
ما هم پرس و جو و تحقیق کردیم با ددی هم رفتیم از نزدیک دیدیمش و دو سه جلسه صحبت کردیم.بعد اوکی دادیم