امروز دوستمو بعد از یکسال تقریبا دیدم چند سالیه خارج از کشوره و معمولا سالی یکبار رو ایران میاد،خیلی دوست خوبی بود و دوران خوبی با هم داشتیم،از هم کلاسی های دانشگاهم بود یک ماجرای عشقی خیلی دردناک داشت که اون موقع من در جریانش بودم،اصلا دلیلی که از ایران رفت یکیش همین بود که بتونه این موضوع رو فراموش کنه چون خیلی از نظر روحی و روانی داغون بود سر اون مسئله،حالا این دفعه برام تعریف کرده که بعد از هشت نه سال دوباره اون اقا اومده و بهش التماس میکنه یک فرصت بهم بده و باهام ازدواج کن،تازه از نظر روحی یکم به ارامش رسیده بود که اینجوری شد خیلی تصمیم سختیه،داشتم فکر میکردم من اگر جاش بودم چه کار میکردم،میخواستم داستان عشقی با اون اقا و اینکه چرا بهم نرسیدن رو تعریف کنم که ترسیدم بعضی کاربرها بیان قضاوتش کنن و بهش بد بیراه بگن و فحشش بدن
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
نه من بودم قبول نمیکنم کسی ک رفته دیگه نباید برگرده البته این نظر منه
سرمن یه سمساری قدیمی وشلوغ پلوغه که توش همیشه جنگه.بین امیدوناامیدی.بین خنده و گریه.بین رسیدن و نرسیدن.بین ولش کن و تو می تونی.توی سرمن همیشه هزارتا زن کولی دارن کل میکشن همیشه دونفردارن سر قیمت ی قاب عکس قدیمی چونه میزنن،همیشه یه بااحتیاط برانید داره قدم میزنه.دلم یه موزه ی قدیمیه.ی موزه ای که فقط یه نفررو برای دیدن داره.توی دل من نگاه توریخته رو درودیوار.توی دل من هواپره ازکشش افقی لبای تو.پر از بزن بریما.توی دل من همیشه هزارتا نظامی دارن یک صدا میخونن پایان شب سیه سپید است ...شاید برای همینه که من هیچوقت دختر عاقلی نبودم!به هر حال صبح میشه این شب
والا آدمها با هم فرق میکنن، به بعضیها میشه فرصت داد به بعضی نه، دوست من همچین کاری کرد، به کسی که ولش کرده بود و ۱ سال کلا بدون خبر غیب شده بود، دوباره فرصت داد، بار دوم درست روز قبل از خواستگاری برای همیشه غیب شد و هرگز دیگه خبری ازش نشد و این دختر به تمام معنی نابود شد، یکسال فقط کارش ضجه بود و التماس به خدا، که این برگرده... نابود شد برای همیشه
عزیزم برا منم این اتفاق افتاد و واقعا نابودم کرد و هنوز ک هنوزه درس نشدم وفک نمیکنم بشم میدونم ک برنمیگرده
سرمن یه سمساری قدیمی وشلوغ پلوغه که توش همیشه جنگه.بین امیدوناامیدی.بین خنده و گریه.بین رسیدن و نرسیدن.بین ولش کن و تو می تونی.توی سرمن همیشه هزارتا زن کولی دارن کل میکشن همیشه دونفردارن سر قیمت ی قاب عکس قدیمی چونه میزنن،همیشه یه بااحتیاط برانید داره قدم میزنه.دلم یه موزه ی قدیمیه.ی موزه ای که فقط یه نفررو برای دیدن داره.توی دل من نگاه توریخته رو درودیوار.توی دل من هواپره ازکشش افقی لبای تو.پر از بزن بریما.توی دل من همیشه هزارتا نظامی دارن یک صدا میخونن پایان شب سیه سپید است ...شاید برای همینه که من هیچوقت دختر عاقلی نبودم!به هر حال صبح میشه این شب