یک ماه باهم قهر بودیمو کارمون کم بود به طلاق بکشه ینی حرفشم بود یروز زنگ زد گفت بیا بریم بیرون صحبت کنیم رفتیم چندین ساعت حرف زدیم شوهر من خیلی باهام بدکردجلو همه گفت که مادرشو دوس داره برادرشو به من ترجیح میداد بخاطر برادرو خواهرش منو جلوی همه خورد کرد بعد که باهاش درد دل کردم گفتم اینطوری اونطوری دلمو شکستی همرو به من ترجیح دادی چرا نمیفهمی همه میرن فقط من برات میمونم حتی اون مادرت همه میرن سره زندگیشون حتی تورو یادم نمیکنن بعد بخاطر اونا دل منو خورد میکنی غرورمو میشکنی بعدش برگشت بهم گفت که من از قصد این کارارو میکردم تا زجرت بدم چون که تو به حرفام گوش نمیدادی درصورتی ک من به حرفاش گوش میکردم ولی اونم اشتباه برداشت کرده بود به این نتیجه رسیدیم که جفتمون اشتباه برداشت میکردیم خداروشکر الان خیلی خوبیم میدونم براش باارزش ترینم و هیچکس نمیتونه جامو تو قلبش بگیره و من فقط تو قلبشم