دوستان من خیلی احساس تنهایی میکنم دختر سی و پنچ ساله ای هستم تحصیلات بالایی دارم .نمیدونم چرا طلسم ازدواج من شکسته نمیشه .از طرفی اصلا دوست ندارم وارد رابطه های بی سرانجام با پسرها بشم
تو اصفهان شنیدم دفتر همسریابی دارن پرونده تشکیل میدن و معرفیشون میکنن بهم، شاید تو شهرای دیگه هم مشابهش باشه، خوبیش اینه که کسی پا پیش میزاره یه دید کلی از شرایط شما داره
دوست پسر نمیدونی چیه؟؟؟ من خودم با دوست پسرم ازدواج کردم الان که دوره قاجار نیست همین جوری ازدواج کنن باهم بلخره باید یه مدت با یکی آشنا بشه بعد
فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
با استارتر خودش نیست، سریع رفت به اون سایت ها که گقتین سر بزنه
جیز،جیز،جیز،جیززززززززززز، اهل دعوا کردن و کل کل نیستم پس بیخودی تلاش نکن, اگر توهین و دشنام بهم بدی , جوابت رو نمیدم در واقع شعور و شخصیت و کلاسم اجازه نمیده باهات همکلام بشم, چون نادان را از هر طرف بنویسی نادان میشه.
میتونم بپرسم برا چی تو این سایت عضو شدین؟ برام جالبه فقط. ببخشید البته اگه دوست داشتید جواب بدید
وای شما از کاربرهای خیلی قدیمی هستین.
بیشتر بخاطره تعامل سازنده تر با همسرم، شناخت مشکلات پنهان و درک آن ها.
جیز،جیز،جیز،جیززززززززززز، اهل دعوا کردن و کل کل نیستم پس بیخودی تلاش نکن, اگر توهین و دشنام بهم بدی , جوابت رو نمیدم در واقع شعور و شخصیت و کلاسم اجازه نمیده باهات همکلام بشم, چون نادان را از هر طرف بنویسی نادان میشه.