2777
2789
عنوان

بچه ها بیاین از تجربیات طلاق بگید..

3272 بازدید | 51 پست

سلام دوستان.27 سالمه دوسال و نیمه تو عقدم و دارم جدا میشم توافقی.مهریمو بخشیدم نامه دادگاهو هم گرفتم فقط محضر مونده.شنبه تموم میشه و مطلقه بودن قطعی....خیلی از اینده میترسم...ازینکه دیگه نتونم کسو دوس داشته باشم...از تنهایی..دائم خودمو سرزنش میکنم چه اشتباهی کردم چرا اینطوری شد

علت جدايي؟

اين كاربري و توي روزاي سخت زندگيم ساختم، الان ك بعداز ٢ سال ازاد شد و دوباره ياد اون روزا افتادم فقط ي چيزي توي ذهنم اومد كه هيچ چيز ارزش ناراحتي و نداره من واااقعا حس و حال اون روزام و فراموش كردم و الان يه شدت خوشحالم كه دعاهام و خدا مستجاب نكرد، خدايا شكرت

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

نترس .اولا که تو نامزدی داری جدا میشی و طلاق واسه خانمایی ترسناکه که تنها گناهشون اینه که بکارتشون رو شرعی و قانونی از دست دادن . تو الان در نظر مردای جامعه فرقی با دختر نداری . 

حتما و حتما یکیو دوست خواهی داشت اصلا شک نکن . در مورد تنهایی هم یه مدت بگذره ریکاوری شی حس تنهاییت هم با اومدن فرد جدید به زندگیت از بین میره . 

هیچ  

فقط اگه مشکلت حل نشدنیه جدا شو. الان خیلی بهتره. منم عقد بود منتها مشکل من لاینحل بود چاره ای نداشتم. الان زندگیم خیلی جهات پیشرفت کرده ولی تنهایی و ترس از اینده نگرانم میکنه. 

 یا رادَّ ما قَدْ فاتَ : عمر های به سر آمده، روزهای گذشته، خون‌های ریخته، عشق‌های گم شده، آبروهای رفته، بغض‌های شکسته، اشک‌های چکیده، و آب‌های از جوی رفته را تو باز می‌گردانی ای باز گرداننده‌ی از دست رفته‌ ها!

اخه من توی عقد هم بکارتمو از دست دادم و این فکر خیلی اذیتم میکنه

یسالو نیم اول اخلاقش خوب بود بحث میکردیم اما نه خیلی جدی...اوایل عقد سر کار میرف دوماه بعد با بهونه اومد بیرون و دیگه دنبال کار ثابت نرف تا اینکه فهمیدم درسشو هم نخونده و امتحانای اون ترم دانشگاهشو نداده منم عصبانی شدم که نه کار میکنی نه درس یسال و نیم گذشته...مامانش که اعتراض کرد 4 سالم گذشته بود نباید به رو میوردی خودشم ازون به بعد باهام سر سنگین شد و گف دیوارای اصلی زندگی خراب شده باید جدا شیم...رفتیم مشاوره گف دیگه خانوممو دوست ندارم ازون به بعد من کوتاه اومدم و ازش فرصت خواستم که ببخشید من نباید جلو خونوادت به روت میوردم اما گوش نمیکرد...اجازه نداد خونشون رفت و امد کنم حتی. خودشم هفته ای یبار میومد بریم بیرون اونم اکثرا با اصرار من....هفت ماه قبل ی کار پیدا کرد ی شهر دیگه رفت اونجا....قبل رفتن گف دیگه همه چی خوب میشه و عروسی میگیریمو این چیزا...اما بعد معلوم شد پیمانکاره و حقوقشو چندماهی میدن ازون به بعد دیگه خیلی سرد شد زنگ نمیزد حتی اگه ده روز میگذشت...همش من زنگ میزدم اونم سرد برخورد میکرد...تا اینکه من گفتم نیاز دارم به محبتت یکم تو هم توجه کن سر این خواسته من گف توقعت زیاده و عیدم موند تو همون شهرو نیومد...بعد اون من چندبار زنگ زدم جواب نداد بعد خودش زنگ زد که بیا جدا شیم...منم که از بی توجهیاش خسته شده بودم گفتم باشه چراکه نه...با اینکه دوسش داشتم ته دلم ولی خسته شده بودم...بعد اومد اینجا و خونوادش واسطه شدن که فرصت بدید به زندگیتون منم قبول کردم شوهرمم زد زیر حرفش گف من منظورم جدایی نبوده و اره فرصت بدیم دو روز بعد برگشت سرکارش ازونجا به بعد دیگه نه زنگ زد نه جواب داد...ی ماه هر روز زنگ میزدم پیام میدادم میگفتم مگه من چیکار کردم اصلا انگار نه انگار خونوادشم گفتن ازش خبر ندارن جواب اونارو هم نمیده دو سه ماه همینطور گذشت...بابام زنگ زد به باباش که اینکه نمیخواد زندگی کنه بیاد تکلیف دخترمونو مشخص کنه اقا بعد سه هفته پیداش شد گف احساسی بهت ندارم...دلم شکست ولی به رو نیوردم گفتم منم همینطکر...الانم همه چیو بخشیدم که جدا شم...ولی دلم اروم نمیگیره نمیدونم چرا اینطوری رفتار کرد باهام

دلیل اینکه مهرمو بخشیدم این بود که سه ماه گم و گور بود و ترسیدم بخاطر ترس از مهریه مدت طولانی منو بلاتکلیف بزاره...اخه خونوادشم میگفتن نمیدونیم کجاست به دوستش زنگ زدم گف خبر ندارم به بقیه گفتم زنگ زدن جواب هیشکیو نمیداد...وقتیم که گفتیم بریم دنبال کارای طلاق خودشو و مامانش زنگ زدن به بابام که اگه میبخشه میایم اکه نه 10 سالم شاید همینطوری دخترتونو نگه داریم تو همین وضع...منم گفتم زودتر تموم شه اذیتم نکنن

دلیل اینکه مهرمو بخشیدم این بود که سه ماه گم و گور بود و ترسیدم بخاطر ترس از مهریه مدت طولانی منو بل ...

اشتباه كردي بايد وكيل ميگرفتي خيلي اشتباه كردي

اين كاربري و توي روزاي سخت زندگيم ساختم، الان ك بعداز ٢ سال ازاد شد و دوباره ياد اون روزا افتادم فقط ي چيزي توي ذهنم اومد كه هيچ چيز ارزش ناراحتي و نداره من واااقعا حس و حال اون روزام و فراموش كردم و الان يه شدت خوشحالم كه دعاهام و خدا مستجاب نكرد، خدايا شكرت

همش فک میکنم شاید باید صبورتر میبودم...شاید نباید جلو خونوادش غرورشو میشکستم...ولی یادم میاد هردفعه که درمورد کار باهاش حرف میزدم میگف تو چیکار داری اخر پیدا میکنم میگف درس خوندم به خودم مربوطه زن فقط باید پول بگیره کاریم نداشته باشه من مجبور شدم به بزرگترش بگم نصیحتش کنه...تازه بعد دو سال و نیم اندازه ی سام خوردن بیردن پول تو جیبش نداش ولی من هیچوقت به روش نیوردم....از اول ازدواج تا الان هیچوقت برام هدیه روز زن نخریدو تبریک نگف اما من به روش نیوردم نسافرتی هیچی نرفتیم باز سکوت کردم که غرورش نشکنه که باید همراهش باشم و توقعم زیاد نباشه که فشار بیاد روشو خجالت زده شه....فقط هرازکاهی میخواستم ی کار پیدا کنه همین....

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز