سلام بخدا خسته شدم. میرم ی جور نمیرم یه جور دیگه حرف میزنه دعوا راه میندازه.
منو همسرم دوست بودیم ازدواج کردیم کلی ارزو داشتیم گفتم با مادرشوهرم رفیق میشم خواهرشوهر میشه مثل دوستم. بخدا عقد بودیم میرفتیم بیرون دعوا راه مینداخت چرا زنتو بردی بیرون خرید میکردیم یجور کار بجایی رسید که میخواستیم اونموقع طلاق بگیریم.بخدا ماهم عروس داریم مامانم اصلا دخالت نمیکنه.منتتهی خانواده شوهرم همش سرشون توی کارای ماست.بخدا کلافه شدم