دوروز ازبس کار کردم کف پام دیگه نمی تونم روزمین بزارم این همه زحمت کشیدم وقتی دوماد رفت زیارت وبرگشت بره دنبال عروس پسرم ۳ ساله ام باباباش رفته بود وقتی برگشت بهش می گم بچه کو می گه تو کوچه رفتم بیرن می گم به عموش میگم طاهارو ندیدی می گه الن اینجا بود به شوهر عمش می گم طاها می گه توماشین بود گذاشتمش بیرون سرتون درد نیارم کل کوچه گشتم بچه نبود ازبس جیغ زدم صداش کردم ازبس گریه کردم اخرش بچه که دوساعت پیش توماشین همون شوهر عمه خواب رفته رودادن بغلم پدر شوهر برگشته می گه زن بی شعور عابرومونو بردی شوهر جلوی یک عالمه مرد می گه حقت بزنم توگوشت نفهم واقع حقم بود این بدوبیراها