2777
2789
عنوان

راهنمایی می خوام برای پاسخ دادن به مدیرم. لطفا همفکری کنید.

| مشاهده متن کامل بحث + 3326 بازدید | 89 پست
چه احتمالاتی؟
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
خب احتمالاتی از این قبیل که بخواد کمی اذیت کنه تا جبران گذشته رو بکنه...هرچند که به طور معمول (نه همیشه) آقایون تو این مسائل کمتر دنبال کینه و انتقام جویی هستند....

از طرفی هم میگی که با انتقال تو موافقت نمیکنه...حالا یا نمیخواد تو از اون واحد بری یا اینکه بازم چیزی که بالا نوشتم... واقعا معلوم نیست...

بهتره رفته رفته رفتارهات رو تغییر بدی....قدرت نه گفتن رو پیدا کنی حتی به مافوق.... نه گفتن حتما نباید با تحکم باشه میتونی خیلی مودبانه و خونسرد بگی نه الان اصلا فرصت ندارم...یا اینکه اصرار کرد قبول کنی ولی سر موقع تحویل ندی... یا بگی فرصت نکردم یادم رفت کارهای مهمتر داشتم که در اولویت بودند...
yesterday you said tomorrow....just do it

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

نه شاید درست نگفتم. بالاترین مقام اداره مون با انتقال من به اداره دیگه موافقت نکرده. نه این آقا... سالها قبل قصد انتقال به اداره دیگری رو داشتم گفت ما لازمت داریم نمی شه.
هر چند همونطور که خودت گفتی این اقا دقیقا می دونه من کاری هستم و اگه تقاضای انتقال به واحد دیگه رو هم بکنم به احتمال زیاد موافقت نمی کنه چون یه نیروی کاری اش رو از دست می ده.
هر چند همونطور که گفتم زیر آب زنه و شنیدم که به کسی گفته " به من گفتند فلانی ( یعنی من) رو نیار به واحدت!"
خدای نامردیه...
گیری کردیم از دستش...
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
راستی یک چیزی نوشته بودم به جای نقطه خوندی؟
مشکل دار هست ولی منم بعید می دونم به خاطر اون مساله باشه ولی یکم می فهمم که خوشخاله من افتادم زیر دستش...
هر چند از نظر تحصیلی و خیلی جهات من بهش برتری دارم شاید می خواد منو له کنه. البته من برام این چیزها اصلا مهم نیست. انسانیت مهمه برام... ولی خب دیگران و قاطبه مردم می دونی که این جور برتری های ظاهری براشون مهمه...
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
آخی ملودی نازنینم... چقدر این قوت قلبهات منو شاد می کنه...
یکی دو تا از جملاتت هیچ وقت از ذهنم نمی ره. همون وقتایی که با هم چت می کردیم...
می بینی چقدر دغدغه الکی به ادم اضافه می کنند؟
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
یلدا جانم نظری در مورد جمله فلسفی جناب مدیر من در مورد اینکه " کار ده دقیقه است نداری؟"
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
ببین دوست قدیمی عزیزم.... به هر حال هر آدمی به سبب وجود حفره های شخصیتیش راههای کنترلی داره...قبلا اگه یادت باشه مفصل در این باره تو تاپیک عسل صحبت کردیم ... فکر کنم ناچار باید دست به کار کنترل اون از طریق حفره هاش بشی
yesterday you said tomorrow....just do it
می دونی اتفاقا سعی کردم از همین طریق عمل کنم ولی جواب نمی ده خیلی کوتاه مدته... دو تا نقطه ضعف داره :
عشق به احترام
و دیگه اینکه مرعوب شرایط می شه و از اونهاییه که باید یکم گلوش رو بگیری تا متوجه بشه داره زیادی تاخت و تاز می کنه.
از راه اول سعی کردم وارد بشم... در حدی که شانم اجازه می داد و دچار چاپلوسی و تملق و افراط نمی شد بهش احترام می ذاشتم. برای خروج نیم ساعته هم اجازه می گرفتم درحالیکه بچه ها با هم هماهنگ می کنند و تا توی جلسه است می رن و برمی گردن! یا یک نامه به مقام بالاتر زده بودم برای کاری برای اینکه مطلع باشه و به سبب احترام براش رونوشت زدم که مطلع باشه ولی چموشه... چموش... احترام دید، رم کرد...
مرعوب کردنش هم ممکنه ولی خب ریسک داره چون گفتم که معمولا بالادستی ها از مدیران میانی حمایت می کنند و ضمنا من خودم اهلش نیستم هر چند کاملا ازم بر میاد یعنی راهش رو بلدم ولی نمی خوام انجام بدم.
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
می دونم... می گم که شرایط خیلی عالی گل آلود شده بود برای گرفتن ماهی! من اهلش نبودم و نمی خواستم... وگرنه می تونستم به هر حال کاری کنم که براش شرایط سخت تر بشه ولی واقعا نخواستم.
مکافاتی شده ها... باید واحد " مدیر ببخشید عوضی شناسی" پاس کنیم تو اون اداره...
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
یک راه غیر مستقیمش رو شما بگو ببینم شاید به مخ مبارک من نرسیده باشه...
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
نمیدونم ....من شرایط اداره شما رو نمیدونم....ولی به هر حال حتما راهی هست به شرطی که بتونی با خودت کنار بیای و انجامش بدی...

قبلا هم گفتم شخصیت آدم تو محل کارش باید کمی متفاوت از شخصیتش تو زندگی روزمره باشه... نمیگم بدجنس باشه ها ...نه اصلا ...ولی گاهی ترحم بر پلنگ تیزدندان ...ستم و جفاییه به خودت در درجه اول
yesterday you said tomorrow....just do it
ممنونم از اینکه وقت گذاشتی... همیشه محتاج دعاهای خیرت و انرژی های مثبتت هستم. باز هم چیزی به ذهنت رسید سراپا گوشم...
خیلی ازت تشکر می کنم ملودی عزیزم.
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز