چرا اتفاقا با يه اقايي كه دقيقا مثل خودم ضربه اعتقاداتش رو خورده بود آشنا شدم و ازدواج مرديم و الان خيلي هم راضيم
مشكل همه داريم و دعوا همه جا هست ولي خدا رو شمر ميكنم
به بزرگي خدا شك ندارم
ولي دين و إيمان و ... رو تَو اون چيزايي كه يادم داده بودن نيافتم
شوهرم از اونايي بود كه سر نماز غش كنه و يسره كتاب قرانش دستش بوده
ولي من اون موقع هاش و نديدم
الان ولي مرديه كه ازارش به مورچه نميرسه
مشروب لُب نميزنه
نه از روي اعتقاد بلكه با دليل و منطق و شعور