مادر شوهر من تنها نمیاد با خواهرشوهرام وجاریم میاد بعد که شام میخوریم خواهر شوهرام که کمک میکنن میگه ول کنین زنداداشتون ماشالله خودش زرنگه همه را انجام میده...نمیفهمم الان ازم تعریف کرد یا خرررم کردولی وقتی میریم خونه دختراش تا آخر توی آشپزخونه میمونه کمک میکنه...این همه تبعیض؟؟؟چرا آخه؟؟بعدشم میگه بخدا تو با دخترام برام هیچ فرقی نداری!!
من حال کسی رو که ناخواسته باردار شده و کلی غصه میخوره نمیفهمم همونطور که اون حال من برای به آغوش کشیدن بچه ای که نمیخوادش دارم رو نمیفهمه....اون غصه میخوره چون برای لحظه های نبود بچه دنیایی ساخته همونطور که من برای بودن بچه دنیاهامو می سازم...یه روز دیر شدن موعد پریودی برای اونا معنی گرفتاری و اضطرابه اما برای من پر از تخیل و رویاست...اون با دیدن اولین قطره خون خوشحال میشه و من کاخ آرزوهام نابود میشه...دلم میخواست برای بچه ام یه مادر جوون باشم اما دست تقدیر قوی تر از آرزوهای منه...قدرت جنگیدن با تقدیر رو ندارم...تسلیمم...مجبورم که تسلیم باشم...😢برای آروم کردنم نگو خوشحال باش که بچه نداری و راحتی...آروم نمیشم عذاب میکشم، اگه نبود این نعمت راحتی داشت پس چرا دل من آشوبه؟؟؟ دلم میخاد بوی تن بچه امو استشمام کنم،دلم میخاد بغلش کنم و لبهامو ساعتها روی گونه ی نرمش بذارم، دلم میخاد لحظه هام پر بشه از دغدغه ی شستن شلوار کوچولوی نی نیم😍، دلم پر میکشه واسه بازی نی نیم با بابای مهربونش، واسه اولین روز مدرسه اش، واسه قد کشیدنش، واسه کت و شلوار دامادیش و لباس سفید عروسیش، من هر روز با دنیایی که تو در واقعیت داری در رویاهام زندگی میکنم، ...لحظه هایی که برای تو گذراست برای من آرزوست...پس برام دعا کن💔
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
هیچوقت مهمونام کمکم نمیکنن چون هر موقع بیان خودم همه کارامو کردم حتی میزم میچینم ظرف هم اصلا نمیزارم بشورن البته خودم دوست ندارم و همه اخلاقمو میدونن اما جایی برم مهمونی کمک میدم شمام وقتی کمکی بهت نمیشه دفعه بعد همه کار نکن مثلا تو جمع کردن سفره بهشون کمک بده
من اصلا دلم نمیاد مادر شوهرم کمکم کنه، اون مادر همسر منه و احترام داره، البته اون میخواد ولی من مطلقا نمیزارم،و همینطور مادر خودم، ولی خواهر شوهرام کمک میکنن کاری هم نداره