امروز آشپز خونرو گرد گیری حسابی کردم اخه تولد دخترم نزدیکه میخوام جشن بگیرم خونه باید برق بزنه جوری که چشم فامیلای شوهر دراد شام شوهرم بهترین فست فود شهر بردم بعد رفتیم دور دریاچه شهر که بزرگ ترین دریاچه ایران قدم زدیم بعد قایق بازی کردیم من عاشق گلم رفتیم دو تا بوته گل خوشگلم خریدیم اینا یه قسمتشه قسمت جالبش اینه که حرفاش قشنگ بود مثلا یهویی گفت بریم گل بخریم هر چند خودت از همشون سر تری یه قلمه هم برام زدی (یعنی دخترم) خلاصه امید وارم از این شبا برای شما هم پیش بیاد