پسرخواهر منم متابولیکه
با کاردرمانی راه افتاد
هربار میومد پاهاش کبود بود انقدی ک کاردرمانش نیشگون میگرفت یا مجبور بود محکم ماساژ بده ک عضلات و استخوناش سفت بشه
یا مجبور بود شدید دعواش کنه و بترسوندش ک از ترس کاردرمانش مجبور شه ب خودش فشار بیاره فرار کنه از دستش
طفل معصوممون خیلی شکنجه شد خیلی زجر کشید خیلی ترسید خیل گریه کرد خیلی غصه خورد😞
خواهرم همیشه میگه کاش پام میشکست ازمایشای بارداری و اینا رو نمیرفتم تا همون توی شکمم میمرد انقدر زجر نمیکشید