2777
2789
عنوان

کیا تو خیابون ضایع شدن؟؟

| مشاهده متن کامل بحث + 2122 بازدید | 75 پست

من یبار رسیدم فرودگاه مهرآباد از هواپیما پیاده شدیم اومدیم داخل به سمت چمدونا بعددد همه داشتن از پله برقی میرفتن من گفتم من که جوونم و سالم چرا از پله برقی برم؟ از پله معمولی کنار پله برقی تنهایی راه افتادم وسط پله ها نمیدونم چی شد شترق با صورت خوردم زمین یه پلاستیک م دستم بود پخش شد رو پله ها همه ام بصورت اسلوموشن از بغلم‌میرفتن با پله برقی. خیلییییی بد بود پا شدم با خونسردی تمام ادامه دادم راهمو‌

اما خدایی خیلی ضایع شدم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

من کلا کفش اسپورت میپوشم بعد یه کفش چرم داشتم دوسالی بود چون پاشنه داش نمپوشیدم گفتم حیفه یه شب که تازه اومده بودیم این شهری که الان هستیم پوشیدمش واای تو خیابون مرکزززز شهر وسط میدون که خیلییی شلوغه پام پیچ خورد و افتادم زمین شوهرم فقط میخندید و منو نگاه میکرد نمیدونست باید چیکار کنه🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️😂😂

خدایا بعد سه سال انتظار فقط میتونم بگم شکرت عااااااشقتم خدا جوووونم😍😘

من یه بار اومدم سوار تاکسی بشم راننده تاکسی منو ندید گازو گرفت رفت  😦😦😦😦 من یه پام بیرون یه پام تو خودمم آویزون در تاکسی عین سوپر من داشتم میرفتم ها  😆😆😆😆 همه ام داشتن نگاه میکردن 😣😣😣😣 ضایع شدم ما😅😅😅😅😅

رفته بودیم عید پاساژ خرید منم محو تماشای مغازه ها یه راهرو بود باریک تا نصفه ها رفتیم یه پسره هم جلو مغازش بود نگاه میکرد یهو محکم خوردم به آینه انتهای راهرو 😁اینقده تمیز بود اینه کل ش اینه بود انگار ادامه راهرو 

خودمم که اصلا تو اینه نشناختم😂😂😂

زندگیمون شده ؛"اشکال نداره،از هیچی که بهتره
من انقدر تو خیابون افتادم که دیگه برام عادی شده بعضی وقتا خودمم خندم میگیره میخندم ولی یکی دودفعه چت ...

وااای جر خورم دختر. 

منم یه بار رفتم آرایشگاه گفت چه مدلی موهاتو بزنم  گفتم کف گرگی بزن منظورم پنجه گرگی بود

وااای جر خورم دختر.  منم یه بار رفتم آرایشگاه گفت چه مدلی موهاتو بزنم  گفتم کف گرگی بزن م ...


کف گرگی...خخخخخ            

پیرمرد موبایلش رو برد تعمیر کنه....بعد از مدتی تعمیرکار گفت:موبایلت سالمه پدر جان چیزیش نیست.....پیرمرد با صدای غمگین گفت: پس چرا بچه هام بهم زنگ نمیزنن....      

یه بارم تو مغازه خواهرشوهرم رفت لباس پرو کنه گفتم طول میکشه خسته میشم بشینم

یه صندلی از این تاشو ها هست پارچه این پایه فلزیا گوشه مغازه بود به فروشنده گفتم میشه بشینم یه نیشخند زد گفت خواهش میکنم بفرمایید

من تا اومدم بشینم چشمتون روز بد نبینه با با سن مستقیم اومد رو زمین

پاره بود بیشعور نگفت

آی میخندید مرتیکه

منم هم ضایع شده بودم هم عصبی بودم از یارو..

از اونور خواهر شوهرم اومد بیرون اونم شروع کرد خندیدن که چرا اینجوری نشستی

یه آن به خودم اومدم دیدم واااااای پاهام دراز کش وسط مغازه م....

پاشدم

 خودمم خنده ام گرفته بود ولی از خجالت اون یارو درومدم که نگفت صندلی پاره س...


پسرم قلب منه❤️دخترم نفسمه🩷

قبلا گفتمش

یه بار تو مدرسه دوستم عکس شخصیت های رمان رو داشت نشون می داد مادرش هم چند قدم باهاش فاصله داشت عکس یه دختریو نشون داد گفتم بابا عجب جیگریه این مطمعنا مامانش شنید بعد دوستم عکس رو رد کرد رسید به یه مردی مامانش اومد گفت چی نشون می دی عکس مردرو دید فک کرد من به این میگم عجب جیگریه😓😓

هیچی درست نمیشه... مگه اینکه بخوای درستش کنی

یه بارم دخترعمم میگفت تو پاساژ داشتم میگشتم برای خودم یه مانکن دیدم که خیلی قشنگه نیم ساعتی داشتم نگاش میکردم نا خوداگاه رفتم یه دونه سیلی محکم زدمش  نه که مانکن نبوده ادم بوده

  

  

خدایا بعد سه سال انتظار فقط میتونم بگم شکرت عااااااشقتم خدا جوووونم😍😘

یبارم مامانم با یکی از خاله هام تو یه پاساژی داشتن میرفتن 

ته پاساژ یه دیوار کلا آینه بود

مامانم از دور خودشو تو آینه میبینه فکر میکنه یه خاله ی دیگمه که داره میاد! بعد سرعتشو زیاد میکنه بره سمتش میره جلو میبینه خودشه تو آینه با کمال خونسردی برگشت گفتیم چی شد گفت هیچی فکر کردم فلانیه چندبارم سلام کردم بهش 😂😂 بعد دیدم خودمم

( نتیجه اخلاقی، عینکتونو بزنید )

تو خیابون با خالم میرفتیم یه پسره از روبرو میومد نگاهش به خیابون بود با صورت رفت تو درخت‌..داااغون شد.منم از خنده ولو شده بودم رو زمین خیلی باحال بود صحنه اش.قابل توصیف نیست 

خدا جونم چقدر خوبه که هستی.هستی که از دنیا و آدماش نترسم.هستی و دلم قرصه به بودنت...  
یه بارم دخترعمم میگفت تو پاساژ داشتم میگشتم برای خودم یه مانکن دیدم که خیلی قشنگه نیم ساعتی داشتم نگ ...


واییی دختر..ترکونی....مردم از خنده

پیرمرد موبایلش رو برد تعمیر کنه....بعد از مدتی تعمیرکار گفت:موبایلت سالمه پدر جان چیزیش نیست.....پیرمرد با صدای غمگین گفت: پس چرا بچه هام بهم زنگ نمیزنن....      
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز