یه بارم تو مغازه خواهرشوهرم رفت لباس پرو کنه گفتم طول میکشه خسته میشم بشینم
یه صندلی از این تاشو ها هست پارچه این پایه فلزیا گوشه مغازه بود به فروشنده گفتم میشه بشینم یه نیشخند زد گفت خواهش میکنم بفرمایید
من تا اومدم بشینم چشمتون روز بد نبینه با با سن مستقیم اومد رو زمین
پاره بود بیشعور نگفت
آی میخندید مرتیکه
منم هم ضایع شده بودم هم عصبی بودم از یارو..
از اونور خواهر شوهرم اومد بیرون اونم شروع کرد خندیدن که چرا اینجوری نشستی
یه آن به خودم اومدم دیدم واااااای پاهام دراز کش وسط مغازه م....
پاشدم
خودمم خنده ام گرفته بود ولی از خجالت اون یارو درومدم که نگفت صندلی پاره س...