زمان دانشجوییمون دوستم با یه پسره دوست بود خیلی همو دوست داشتن و قصد ازدواج داشتن.مادر پسره افتاد وسط و نذاشت بهم برسن .یک عااالمه دوستمو تحقیر کرد و همه حرفی بهش زد.پسره هم رفت و دل دوستمو شکست.بعدها دوباره برگشت و ظاهرا مامانش هم نرمتر شدا بود اما دوستم دیگه قبولش نکرد.گفت غرورمو شکستید و دیگه باه هم بودنمون فایده نداره
ب منم بده ی جزء
هیچوقت‌چیزیو به زور از خدا نخواه
شاید به صلاحت نیس
خودتوبسپار به دست خدا ببین‌تقدیر چی برات رقم‌زده
عقل میگه ازدواجی که قراره خانواده طرف مقابل ناراضی باشن همون بهتر صورت نگیره
چون بعدها آزارهاشون تمام روح و روان و زندگیتو بهم میریزه
فقط میخوام ی جوری تقاص پس بده ک بفهمه بخاطر دل منه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
