مامانم با بابام شش سال پیش رفتن یه دختر برای باباگرفتن البته مامانم دلی راضی نبود اجباری بود.چون بابام به هر زوری بود میخواست زن بگیره فرقی هم براش نمیکرد که کی باشه.برای همین مامانم خودش دست بکار شده بود تا لاقل زندگی مارو به گند نکشه و شبیه ما باشه.خلاصه بع چهار پنج سال که مادوتادختر شوهر کردیم دعواهاشون اوج گرفت طلاق گرفتن.ومامانم اومد شهر خودش بدون ابجیم که الان انتخاب رشته اشه وپیش بابا موند به اجبار.خونه گرفت و نتونیت بخاطر چاقیش بره سرکار اصلا اهل کار نبود و فامیل دست بکار شدن که شوهر پیدا کنن بره.که هرکی میومد یا میگفت بچه داره پیشش یا خیلی سنش بالاست یا سرمهریه حرفشون میشد.بعد یکسال خاله ام مرد که از شوهرش ده سال بزرگتر بود.حالا بعد یکی دوهفته از فوت خالم که گذشته دیدن بچه هاش نمیتونه تنها بمونه چون قدش کوتاهه وخالمم قد کوتاه بود/به مامانم پیشنهاد دادن که باباباشون ازدواج کنه.مامانم ناراحت شد و قاطی کرد.ونه گفت.حالا دوروز از چهلم خالم گذشت که با ابجیم رفتن خونه پسرخالم اونجا با مامانم حرف زدن التماسش وگریه کردن که مامانم بله بگه مامانم قبول کرده و عقد دائم خوندن حالا فردا محضریش میکنن.مامانم تو این یکسال خیلی از لحاظ مالی وضعش خراب بود و تو مضیقه بود وسرکار هم نرفت.ماهم بچه هاش هرچقدر میتونستیم کمکش میکردیم.اگه همه فامیل بدونن شورش میکنن قبل شوهر خالمم بابای خودم گفته بود که مامانم برگرده وبه حرفم گوش بده میزاره با خواهرم اینجا بمونه.و خرجیشم میده.ولی مامانم گفت بخاطر اخلاق بدش واینکه روم زن گرفت من دیگه نمیتونم دلمو باهاش صاف کنم.حالا من نمیدونم چه مرگم شده خوشحال باشم یا ناراحت اصلا خنثی ام.دوشبه که فهمیدم ها شبا تا ۵ صبح نمیخوابم وگریه میکنم شب وروز
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
عزیزم اگه شوهرخالت آدم خوبیه خوشحال باش و برای خوشبختی مادرت دعا کن.معلومه که به زندگی با پدرت نباید برگرده!ارزش یک زن خیلی بیشتر از اونه که سرش هوو بیاد و دم نزنه