پنجاه روز پیش زایمان طبیعی داشتم تو هفته چهل بودم اما سونو میزد سی نه هفته وزن بچه هم سه وهشتصد من میگفتم اگه بیشتر بمونه وزن بچه زیاد میشه نمیتونم طبیعی زایمان کنم بیمارستان هم میگفت هنوز وقت هست و بستری نمیکرد
با کلی دنگ و فنگ اشنا پیدا کردیم و تو چهل هفته قبول کردن بدون درد بستریم کنن و امپول فشار زدن
ساعت یازده صبح بستری شدم ساعت یک کیسه ابمو پاره کردن تا ساعت هفت درد داشتم واسه کنترل دردا نفس عمیق و ماساژ کمر که خودم تو دردام همش کمرمو فشااار میدادم خوب بود و میرفتم دستشویی اب داغ میگرفتم رو خودم بعد از ساعت هفت تا هشت و نیم درد نبود اما باید زور میزدم که سر بچه بیاد پایین که خیلی کار سختی بود بعد هشت نیم بردنم رو تخت زایمان و یاعت نه شب پسرم بدنیا اومد با وزن چهار کیلو و پنجاه گرم
بعد زایمان رفتم تو بخش اما خونریزی شدید گرفتم دوباره بردنم زایشگاه و چشمتون روز بد نبینه تکه های جفت مونده بود تو رحمم و تا این تکه ها رو درمیاوردن مردمو زنده شدم از زایمانم بدتر بود خیلی خیلی سخت
اما بازم خونریزیم قطع نمیشد حیرون بودن که این خون از کجا میاد میگفتن شاید رحم پاره شده بود و میگفتن اینجور باید رحم رو دراورد خیلی شرایط بدی بود
با کلی سوزن و امپول شیاف تا اینکه خونریزیم یکم کمتر شد بعد هم که با کمبود خون شدید و پایین بودن پلاکت مواجه شدم کیسه خونه بهم وصل کردن بعد سه روز از بیمارستان مرخص کردنم
بعد از اونم که تا ده روز نمیتونستم بشینم بخاطر بخیه ها رسیدگی به بخیه هم که کلا خودش دردسری جداس
خداروشکر گذشت اون روزا
سوالی داشتین جواب میدم