خاطره بد دارم بیشتر
خوبشو میگم:روز تولدم شوهرم برام پلاک زنجیر خریده بود گذاشته بود کنار بالشتم وقتی بیدارشدم گفتم این دیگه چیه باز کردم دیدم یه پلاک زنجیر به اسم خودشه بعدم فکرکردم خونه نیس باخودم گفته عشقه دیونه من
یهو از پشت اپن اومد بیرون کیک دستش بود و تولدت مبارک میخوند .
پیراهنهههه وای چقد قشنگه چ نامه قشنگی 😍😍😍😍😍من پیراهن دادم بش
من که چند لحظه پیش سرم کلی داد زد😔حالا اصن هیچ خاطره خوبی یادم نمیاد😕
من و همسرم با هم همدانشگاهی بودیم دانشگامون تو خیابون دماوند بود دانشگاه تهران مرکز کنار بیمارستان بوعلی غیر از خاطرات خوبی که تو دانشگاه داشتیم مسیریمون از بلوار کشاورز میگذشت گاهی میشستیم ا نجا ساندویج هایدا میخوردیم و بعدشم کلی او نجا میگشتیم هنوزم وقتی از بلوار کشاورز رد میشم کلی خاطر ه خوش تو ذهنم میاد
رفته بودیم بیمارستان بابامو مرخص کنیم منم حال روحیم داغون بود تا کارای ترخیص انجام بشه تو حیاط بیمارستان نشسته بودیم داداشم رفت واسه همه آبمیوه و کیک گرفت نگو منم به انبه حساسیت داشتم نفهمیده بودم تا اونموقع یهویی یه دردی پیچید تو دلم مثل این ماهی بادکنکیا باد کردم هیچوقت یادم نمیره شوهرم که اونموقع نامزد بودیم یهو بغلم کرد و دویید طرف ساختمون بیمارستان منم درد امونمو بریده بود جیغ میزدماااااا همش قربون صدقم میرفت میگفت خوب میشی الان هی اون وسطم بوسم میکرد همه داشتن نگامون میکردن فیلم هندییییی بازی کردیم واسه خودمون بابامو مرخص کردن منو بستری کردن جاش😁 تا چن ساعت دستاش همینطوری داشت میلرزید قربونش بشم😍
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
