یه شب خواب دید براش یه شال زرد خریدم آنقدر یا ذوق میگفت گفتم چه خوابی آنقدر ذوق نداره که برات میخرم مامان،یه دوست خیلی دور رفته بود کربلا اصلان فکرش نمیکردیم این چیزی بیاره حتی نمیدونستیم رفته باشه بنده خدا سرطان داشت این شال زرد برا مامانم طواف داده بود آورده بود هر وقت اون شالو میبینم مو به تنم سیه میشه