۲۴سالمه دوسالو سه ماهه عقدیم تو این دوسال خیلی مشکلات داشتیم همسرم یه آدم بسیار شکاک و بددله باور کنید دیشب تنها بودم تو خونه مامانم و داداشم نبودن از سرکار ک اومد من آرایش داشتم اینم بگم خونه ما به خونه بابا بزرگم وصله و چون مادبزذگم فوت شده از پدربزرگمم مراقبت میکنیم خلاصه ساعت هشت و نیم اومد خونه و من شام بابابزرگمو گذاشته بودم همون لحظه صدای در حیاط مادرجانم اومد از بارخاب خودمون نگا مردم دیدم شوهر عممه آخه وسیله هاشونو گذاشتن داخل زیرزمین مادربزرگم خلاصه منم دیدم اونه اومدم داخل نشستم بعده پن دقه شوهرم اومد دید من آرایش کرده نشستم اول ک اومد چی زدی خونه بو عطر میده میگم عطر نزدم کیه اونور گفتم نمیدونم مجید آقا اومده من نرفتم ببینم با کیه و چیکار داره خلاصه هی اینور سرک میکشه اونور سرک میکشه چرا آرایش کردی درصورتی ک فقط رژ داشتم و ابروهامو کشیده بودم همین رف اومد کل اون خونرو گشت اومده بیا وسیله ها اتاق تو بریز بیرون برو وضو بگیر دست رو قرآن بزار ک تو اونطرف نرفتی کسی نیومده خونه خستم باور کنید خواهر ندارم مادرم باهام حرف نمیزنن کلا از بچه گی باهام اخلاقش خوب نبود همیشه باید منتشو می کشیدم باهام حرف بزنه همش زیر لب بم فحش میده هرکار میکنم میرم طرفش باش حرف میزنم بوسشش میکنم نازشو میکشم فایده نداره همش میگه برو اونور ازت خوشم نمیاد ۲۴ساله دارم تحمل میکنم امروز دیگه واقعا دلم گرفته از همه چی
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!