بچه ها الان چند شبه دارم در مورد شکلات زندگیمون با شوهرم حرف می زنم . دیشب ازش پرسیدم اصلا دوستم داری ؟ بهم گفته نه
میگم بیا حرف بزن خودت رو خالی کن سوء تفاهما رو بگو تا منم جواب بدم مشکلمون حل بشه . می گه نمی خوام .
هر دوشب هم آخرش به گریه من ختم شد .و از این که نتونستم مشکلمون رو حل کنم گریه کردم و اونم بغلم کرد و خوابید . منظورش چیه ؟ تو دلش چی گذره ؟
زیاد اصرار نکن
نه گفتن که همیشه معنی ن رو نمیده دوست نداشت که بعلت نمیکرد
بعدش چرا فکر میکنی مشکلی تو زندگیتونه؟
خودمم خسته شدم نمیاد خونه . وقتی هم میاد بی روح و بی تفاوت . می دونم اگه من بی محلی کنم بد تر میشه . یعنی واقعا موندم
شوهرمنم اونجوره مبدونی من فهمیدم مردا از اینکه بازجویی بشن بدشون میاد اینکه بغلت کرده خابیده یعنی دوستت داره فقط خوشش نمیاد گیر بدی یابقول شوهرم توفشارش بذاری منم عین توبودم شوهرم میگف بهم فشار میاری اینجوری نکن توروخدا
ب مرور براش ثابت میشه منم مشکل تورودارم خیلی سخته هزارتادلیلو مدرک میارم باز برداشتی ک خودش دوس داره میکنه از حرفاورفتارام من گفتم سپردمت بخدا بخاطر قضاوتای ناحقت اخه بخاطر قضاوتای ناحقش‌خیلی اذیت شدم خیلی
گير نده بدتر ميشه
به مرور زمان حل ميشه
دیشب یه پولی لازم داشت بهش دادم . ورداشت بهم گفت اینو به عنوان قرض ازت گرفتم بهت پس می دم .
اصلا یه حالی شدم
