تحصیلاتم کارشناسی ارشد و اینکه تا حالا چندتا خواستگار داشتم که باب میلم نبودن ولی یکیشون پسر دوست بابام بود که تحصیلات آنچنانی نداشت ولی ثروتمند بود من نه از فرهنگشون و نه از شغلش خوشم میومد(ماشین سنگین داشتن و باهاش بار جابجا میکردن) و جوابم منفی بود . خدا میدونه بعد اون قضیه تا الان پدرم چه به سرم نداد!! انقد طعنه زخم زبون زد و خودش هم خیلی غصه میخوره و من چه شبها که تا صبح برا این قضیه گریه نکردم!! صبح که پا میشدم از شدت گریه تمام صورتم متورم بود!!
این درخواست ازدواج به قیمت افسردگی ناامیدی و نابودی اعتماد بنفسم تموم شد شاید اگه خواستگاری نمیکردن من انقد اذیت نمیشدم و برا همین همیشه آه میکشم!!!
خلاصه بعد اون پسر ازدواج کرد حالا این هفته عروسیشه و ما دعوتیم!! و دوس ندارم برم چون مسبب همه ناراحتیام همین آقا بوده و حتی به پدرم گفتم بخاطر من رفت و آمد نکن باهاشون چون اعصابم خورد میشه ولی بابام دوس داره باهاشون رفت و آمد کنه و گفت بریم عروسی!!
تو رو خدا دعا کنید با کسی که به معیارهام نزدیکه و به مصلحتم هست ازدواج کنم از طرف پدرم خیلی تحت فشارم طاقت حرفاشو ندارم میدونم دلسوزمه ولی میترسم مجبور به ی ازدواجی بشم که از روی اکراه و اجبار باشه و این برا من تبدیل به فوبیا شده!! و خودم رو از حالا شکست خورده میبینم!!! خدایا....
برام دعا کنید...