سلام دوستان.سه روزه که باشوهرم قهرم اخه شب عید امام رضا گف بریم حرم دوستم میخواد مهدی. ببینه (مهدی پسرمونه یکسالشه)منم یکم بهم برخورد گفتم نمیخوام دوست ندارم کسی بخواد ببینه بیاد اینجا چرا من بیام خب جای اون نریم خودمون بریم حرم اونم گف بچه مال منه و از این حرفا که گف دیگه نمیخوام باهات حرف بزنم منم گفتم باشه بهتر.میدونین سختیش واسم اینه که نگف بیا باهم بریم فقط بخاطر یکنفر دیگه پیشنهاد داد بعدشم من عصر تو ت ل گ ر ا م گفتم که نمیام اما باز سر سفره گف بهش گفتم ادامه نده ناراحتی پیش نیار اما کار خودشو کرد چند روزه میره و میاد اصلا یک کلامم نمیگه دیروز بچم داشت غش میکرد از گریه اما بی تفاوت نگاه میکرد خیلی بهم ریختم
پسر یعنی یه اتاق پر از اسلحه و توپ و ماشین اسباب بازی پسر یعنی دوچرخه سواری بدون ترس پسر یعنی یه کمد کفش و کلاه و لباس اسپرت پسر یعنی کراوات و پاپیون کت کوچیک مردونه پسر یعنی بوی مردانگی در حین کودکی پسر یعنی یه نمونه کپی شده سایز کوچیک از عشقت پسر یعنی تکیه گاه مادر پسر یعنی امید آینده پدر پسر یعنی ولی عهد خونه من و بابایی عااااااااشقتیم شاهزاده کوچولوی من
گف تو فقط بچرو بیار بعد برو یک جا ما همو ببینیم شما باشین بر نمیخوره بهتون بعدشم خیلی وقته نگفته بریم بیرون دلم از این گرف بخاطر بقیه منو ندید.انگار که اضافم این وسط .باهمه خوبه جز من کلا از اول همین بوده.الانم بخاطر اینکه نرفته سه روزه حرف نمیزنه بدون خدافظی میره دیگه خستم کرده دیروز بچم پشت همسایه بالاییمون گریه میکرد اونا میرفتن پارک حتی توجه هم نکرد