مارشتمون معماری بود کارگروهی زیاد انجام میدادیم منو پگاهو یکی ازدوستای دیگم شدیم یه گروه همین کارگروهی نارو بیشتربهم نزدیک کرد منو پگاه دیگه بعد دوترم شدیم مثل دوتاخواهر من میرفتم خونشون اون میومد اما هیچوقت باباشوندیدم فقط خودشو مادرشوخواهرش باهم زندگی میکردن