میگفت مادرم یه خاله داشته که اهواز زندگی میکردن بعد یکسال از جدایی مادرم میان مرودشت مرودشت سرسبزه اهوازم میگفت هواگرم اینا میان که حالو هواشون عوض شه
یه پسرم داشتن که ازمادرپگاه فکر کنم گفت ۸ماه کوچیکتربوده
یادم نیست دقیق گفت دانشجوبوده یاکارمند دانشگاه
خلاصه میان یه مدتم میمونم ولی بعد رفتنشون کلی حرف واسه مادرش تو روستا درمیارن
ولی عید همون سال پسره میاد خواستگاری اینام قبول میکنن
مادرشیوا همین الانشم واقعا خوشکله
حالا خیر ندیده واسه چی اومده بوده خواستگاری نمیدونم
خلاصه ازدواج میکنن
از مرودشت میرن اهواز
بر حسب گفته پگاه هوای سجادو پریم داشتن