یه بار شوهرم ماموریت خورد بهش که بیاد شمال گفت تو هم بیا. خلاصه خانوادگی رفتیم. هیچی دیگه ویلای لب دریا و رستوران سه وعده و بازیگاه برای بچه و... از تمام امکانات استفاده بهینه کردم. مخصوصا رستورانش که لب دریا بود. هر وعده میرفتیم از ماست و سالاد و زیتون و سوپ و غذا همه چی سفارش میدادیم حتی برای پسرم که یه سال و نیمش بود غذای جدا سفارش میدادیم. 😄😄😄😄اون سه روز نیم کیلو اضافه کردم. دوباره ماه بعدش اومدیم ماموریت. بار سوم دیگه گفتن کلا بیا اینجا زندگی کن. خونه هم برامون اجاره کردن. فک کنم براشون به صرفه تر بود😀😀
حالامن کوچیک بودم اونموقعه گوشیهاتازه اومده بودن اون ابیها
منم یه گوشی لاکی ابی داشتم کف دستم قایم میکردم میزاشتم دم گوشم هی پز وقیافه میومدم حالافک میکردم همه فک میکنن منم ازاون گوشیهادارم وحسرت میخورن الان یادم میادفقدمحومیشم توافق
عجب خنددم خیلی
منم نیستم خیلی قدرت کنترلم زیاده
فکر نمیکنید فقط دارید قضاوت میکنید؟ جای شوخی ؟ پستاتون برای خاطره من بنظر مغرضانه بوده نه شوخی چون یه عالمه پست هست که دوستان دیگه ای نوشتن و گفتیم و خندیدیم اما لحن نوشته هاتون برای من شوخی نبود. خودتونچطور فکر میکنید؟ برای همه اینطور پست میزارید
