من حدوددوهفته اس باقانون جذب آشناشدم بچه هاولی چیزی که برام شگفت انگیزه اینه که من سالهاپیش ازقانون جذب استفاده کردم بدون اینکه بدونم جذب چیه!وهمیشه به اون موضوع فکرمیکردم وتعجب میکردم حالامیفهمم که من ازقانون جذب استفاده کردم البته اتفاقای دیگه ام بوده که اون موضوع بزرگترینش بودومیخوام براتون تعریفش کنم
ترم اول دانشگاه بودم وازاون دسته دخترای افتاب مهتاب ندیده که دبیرستان نمونه درس خوندن وازجنس مخالف همیشه دوری کردن،من دانشجوی یه شهردوربودم وخیلی احساس دلتنگی میکردم،ماههای اول دانشگاه بودکم کم متوجه شدم هرکدوم ازدوستام باکسی دوست شدن وهمش چشم ب راه زنگ وپیام وبیرون رفتن دونفره ان،ولی من تنهابودم جزخانوادم کسی پشت خط منتظرمن نبودکم کم احساس تنهایی داشت خفم میکردازنظرظاهری تقریباخوب بودم خیلیارومیدیدم که ازنظرظاهردرحدمن نبودن ولی کسیوداشتن البته این طرزفکرمن بودکه چراکسی سراغ من نمیادبااینکه ظاهرم خوبه،مشکل اصلی این بودکه زیادی سربه زیرومظلوم بودم،فقط تودلم باخدای خودم حرف میزدم باتمام وجودم ازخدامیخواستم کسی روسرراه من بذاره ولی مشخصات اخلاقی طرف مقابلموهم به خدامیگفتم،میگفتم خدایامیدونی من اهل دوستیای دوروزه وبی پایه اساس نیستم من ازت عشق واقعی میخوام،کسی که لایق من باشه میدونی که چقدرسعی میکنم پاک ونجیب باشم،کسی روبزارسرراه من که به معنای واقعی انسان باشه،باشخصیت،تحصلیکرده،فوق العاده مهربون و...
هرروزمنتظرجواب خدابودم،هرروزمنتظربودم کسی روکه ازخدامیخوام پاپیش بذاره واصلااصلاراهی برای خداتعیین نکردم منظورم اینه که نگفتم حتماازدانشگاه ماباشه یافلان شخص باشه،فقط گفتم من همچین کسی روازت میخوام...