من یه زن شاغلم که از خانواده خودم دورم و جایی زندگی میکنم که فقط خانواده شوهرم این جان دو ماه پیش بخاطر تصادف شوهرم مادرش اومد خونه مون حالا خداروشکر شوهرم چیزیش نشده بود ولی دیگه مادره و نگران بچه ش میشه از دوماه پیش تا الان که اومده اینجا و هر روز مهموناش آوار میشن سرم هیچ،چند روزه که شوهرم کارش طوری شده که اصلا نمیتونه بیاد خونه ینی طوری که شاید ب هفته هم نتونه بیاد خونه و مادر شوهر ب بهانه اینکه من تنها نباشم ول کن نیس و نمیره خونه ش حالا بازم اینو میشه تحمل کرد مادر شوهر کم نیس خواهر شوهرم هم بچه هاش که سه تا بچه ی 17،11،9ساله ش هم فرستاده اینجا دیگه دارم دیوونه میشم تورو خدا یه راهکار بدین بدون ناراحت شدنشون دکشون کنم
من آدمی هستم که رفتارمو با شعور دیگران ست میکنم ،پس اگه یه وقت ناراحت شدی از رفتارم ،به شعورت یه نگاهی بنداز
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خدا به دادت برسه چه بی ملاحظه ببین سر و سنگین شو باهاشون و به شوهرتم پیام بده خسته شدی و خلوت خودتو می خوای یا به دروغ هم که شده بگو می خوای بری پیش خونوادت