خونمون بالايه مادر شوهرمه
خونشون بودم
بعد از نهار ب بهونه ي چيدن جهازم شوهرم رخت خواباشو جمع كرد اورد بالا
از اولش مشغول بوديم و ...
منم دستمالايه عمليات رو ب صورت توپ توهم پيچيدم اندازه ي مشت شده بود
انداختم توي سطل اتاق
درم نداشت
بعد از چند ساعت اومدن بالا
شوهرمم مستقيم بردشون تو اتاق سرويس خوابي ك بستيم رو بهشون نشون بده
مادر شوهرمم ب محضي ك وارد شد گفت چ بچه هاي خوبي سطل اشغالشونم پر كردن
تا لحظه اي ك برن پايين جلوي سطل نشسته بودم ك نياد بررسي كنه
از نزديك😓
اين اخرين سوتيمون بود😐