سلاااام دوستای گلم ...
منم دوس داشتم خاطره زایمانمو واستون تعریف کنم 😉
من ۳۰ خرداد نوبت زایمانم بود که میشدم ۳۸ هفته و ۴ روز ...
ساعت ۱۰ صبح قرار بود بیمارستان باشم که بستریم کنن ، وقتی رسیدیم بیمارستان خیـــلی شلوغ بود ولی خب خیلی سریع هم کارامونو انجام دادن و گفتن برید طبقه بالا بخش زایمان ...
منو شوهرم و مامانم رفتیم بالا ...
باید میرفتم تو اتاقی که واسه قبل عمل آمادت میکنن ، وقتی رسیدم جلو در اتاق خیـــــــلی ترسیده بودم 😱😱
داشت گریه ام میگرفت ، بلندم گفتم که من خیلی میترسم ولی همه اونجا بهم خندیدن😅😅😅
خلاصه رفتم تو اتاق دیدم چه خبرررره
خانما همینجوری ردیف نشسته بودن رو صندلی و به همشون سوند و سرم وصل بود😌
بهم گفتن لباسات و عوض کن و توام برو بخواب رو تخت بیان سوند وصل کنن ، انقدر که همه میگفتن خیلی بده منم خیلی میترسیدم ولی دیگه کاریش نمیشد کرد 😁😁😁😁😁
پرستاره همسن خودم بود که اومد سوند و وصل کرد خدایی هم درد نداشت ، سرمم زد و رفت ، منم همینجوری رو تخت خوابم برد😂😂😂😂
بیدار شدم دیدم ساعت ۱۲ ، اووووه حالا ۲-۳ ساعت مونده بود به عملم ....