به جونه بچهام دروغ نمیگم به خداوندی خدا دروغ نمیگم
۱.اولا بادروغ و نیرنگ یعنی دروغی که میشد شکایت کنم ازشون بالو رفتنش وکلیه حقوحقوقوبهم میدادن میتونستم طلاق بگیرم
۲ انقدر دست دست کرد که تمام مخارج پول پیشو کله جهیزیه و خریداو هدیها فقط فقط بامادرم بود دریغ از خرید یه انگشتر هیجی هیجی
۳ خونه ای که تومجردی باهمکاری خانوادم تهیه کردم انقدر طمع کردو وز وز کرد درگوشه پسرش ازدست دادیم وبابتش چقدر خانوادم دچار ضرر ومشگل بزدگ اقتصادی شدن
۴بعد از لو رفتن دروغش و اینکه من سریع کوتاه اومدم اون روی سکه رو واضح نشون داد وعلنا شمشیرو از روبست
۵توفامیلش به حدی ازم تعریف میکرد ومنو خودشوباهم صمیمی نشون میدادو وانمود میکرد حسه حسادت برانگیخته میکرد بعد همین ادم اگر اتفاقی خاله یادختر خاله منوببینه شده حتی توکوچه یاخیابون ازمن حرف میبره
۶هرشب هرشب سرزده میومد خونموناخلاقشه اصلا
۷بسباربد دهن فحاش اگر به برادرخودش بخوادفحش بده از برادرمرحومه من که دوبارهم ندیده بودش مایه میزاره
۸اگر بخواد فضولی همسایشو تعریف کنه باز از قد من ایراد میگیره مثلا میگه فلانی فضوله میره از تو چشمی در نگاه مبکنه برگشته گفته هرچی پسرت قدبلنده چقد عروست کوتاهه
۹بسیار لقب میده وبدحرف میرنه وطعنه
۱۰یکبار همه دورهم جمع بودیم دوستشم کنارش بود پسراش هم بودن اهنگ میردن بلند شد رقصید ومدام رقص س ی ن ه کرد وقتی نشست به شوهرم گفت مهدی مهدی شوهرم برگشت درحالت نشسته س ی ن هاشو لرزوند گفت دلت بسوزه زنت نداره
۱۱زایمانم بدترین روزای عمرم بود قبل زایمان ازسرکار میرفتم خونه هرسب هرشب ولو بوون خونمون روز زایمانم زنگ زدم بهش اطلاع بدم ناراحت نشه بااینکه بچم درشت بود دستگاهی شد بچم ۳۷۰۰ وزنش بوو ده روز تنها بامادرم شیر دوشیدم دادم دطته پرستارا خونس هنون بغل بود یه زنگی نزد یه سر نزد فقط سپرد کسی نفهمه تودستگاهه اخرم روزه دهم که اومدیم سرخونه زندگیم هنوز بچرو سیر بغل نکرده بودم دعوایی راه انداخت که شوهرم عصبی شد پدرمادرپیرومظلوممو فحشی کردوازخونه بیرون کردهنوز هیچکس بچرو بغل نکرده بود بچم دقیقا نیم ساعت گذشته بود بیادبه خونه بچه حمام نشده بود من باشکم پاره وسینه پرشیر شوهرمو گرفته بودم کس وکار مظلوممو نزنه مادرشوهرم ازاونجا رفت درخونه خالم جیغ جیغ ودعواو ابروریزی پسراشم فرستاد درخونه خودمون سراغ دامادمون اصلا یه وضعی خیلب اشوبگره هیچکس باورنمیکنه جز خانوادم