سلام دوست عزیزم ما هر جمعه صبح با خانواده شوهرم میریم سر استخر تا شب میمونیم شام میخوریم بعد میآیم از اونور میام با پسرم میریم حمام دیشب خیره سرم شوهرم خونه بود امروز با اون رفتیم هر چی گفتم این جمعه نمیایم حوصله ندارم قبول نکرد دیشب تا چهار نخوابیدم و گریه کردم میدونی بر میگروه چی بهم میگه میگه عین گربه میمونی هیچی جلو چشمت نیست اینقدر گریه کردم پارسال هم همین حرفو یکبار بهم زد
تاپیک بزنم چه بگم وقتی خودم بی عرضه آم اگر عرضه داشتم این وضعم نبود اینقدر ساده و بی کینه ام فوری یادم میره روز از نو روزی از نو دوباره دورش میچرخم بخدا هر صبح پا میشدم براش غذا درست میکردم میگفتم بی غذا نمونه هر صبح ماهی مغازه ها شهرمون پخش میکنه بعدش میگفتم بیا غذا ببر و برو هیچی از هر نظر کم براش نذاشتم اس بخش میدادم عشقم زندگی صداش میزدم آخرشم من گناه کارم