دوستان من هفت ماهه باردارم و لکه بینی داشتم و جفتم هم پایینه و به جای این که وزن اضافه کنم کم کردم دکتر بهم میگه باید استراحت مطلق داشته باشی یه ماه پیش مامانم هی اسرار کرد یه چند روز بیا مراقبت باشم تقوییتت کنم استراحت کن رفتم اونجا به جای مراقبت هی خودشو میزد به تنبلی و مریضی منم معذب میشدم زنگ زدم خواهرم هم اومد که حد اقل اون پیشم باشه تا اومده بیچاره رو گرفته به کارو تمیز کاریو پاک خستش کرد خودشم میزد به مریضی که هیچ کاری نکنه مادرم خیلی سروحاله و هرروز تو سفرو مهمونیو خریده خلاصه وثتی دیدم داره اینجوری میکنه بعد سه چهار روز اومدم خونه و به فرداش پیام داد بای بای ما رفتیم شمال رفته و بعد یک هفته برگشته تو این مدت منم حالم بد بود و همش دکتر بودم و تصمیم گرفتم استراحت کنم میبینم بعد یک هفته که اومده هی زنگ میزنه پاشو بیا حالا امروز به زور خودم جموجور کردم که برم میبینم به خواهرم پیام داده زود بیاین بریم پارک اصلا درک نمیکنه شرایطمو فقط فکر خوش گذرونیه
خب بذار خوش باشه
تو هم در کنارش یجوری این ۹ ماه رو سر کن
ارزوی من سرخوشی مادرمه
تا کی باید به پای ما الکی بسوزن
نرو سنگین بشین تو خونه به خواهرت بگو گاهی بیاد کمکت
کودک درونش چه فعاله
خب نرو اونجا مگه مجبوری
وای چ بیخیال...حالا من حامله شدم مامانم انقد هوامو داره که خجالت میکشم خودم...بابا و مامانم همه جوره هوامو دارن...چطور ی مادر نسبت به دخترش بی تفاوته؟
خب عزیزم براش کامل توضیح بده وضعیتتو بگو شرایطت خیلی خاصه اما بازم اگه کار خودشو کرد شما هم نرو اونجا و محترمانه دلیلتو بگو
جالبه.خوب خیلیا راحت میگیرن زندگی رو و بی خیالن.شما بگو شرایطم سخته و اذییت میشم و نمیتونم بیام پارک.
چه مادر جالبی
البته مثل مادر خودم حد تعادل باید باشه ولی من ترجیح میدم مامانم اینجوری باشه تا یه مادر همیشه نگران و وابسته
خب دیگ نمیتونی اخلاقشو عوض کنی بزار باشه واس خودش
عجب.چه مامان بیخیالی داری..خب چرا منطقی بهش نمیگی.البته من جات بودم یه بار یه داد و چندتا تشر میزدم دیگه ام خونش نمیرفتم تا یه کم به خودش بیاد
ناراحت نشیا ولی من ازخدام بود مامانم این مدلی باشه.من انتظار انجام کوچکترین کاری از مامانم ندارم.فقط سرحال باشه وبگرده کافیه. اما افسوس دائم مریض وبی حوصله وبی حال
نرو مگه مجبوری.خونتون بمون خواهرتو یا کسی بغیراز مادرت بگو بیادپیشت
