داستان زندگی من من یه دختر درسخون بودم که رشته دبیرستانم. ریاضی بود همه ازم توقع قبولی تو رشته بالا رو داشتن تا اینکه کنکور دادم ومنتظر اعلام نتایج من با دختر عمه ام باهم کنکور داشتیم تا اینکه من رشته ریاضی کاربردی قبول شدم روزانه البته ودختر عمم حقوق پیامنور فردای روزی که نتایج اعلام شد ما مهمان داشتیم دمدمای غروب شد دیدم که مامانم گفت عمت اینا امشب میان اینجا منم فک کردم مثل همیشه میان مهمونی تا اینکه نیم ساعت به رسیدنشون مامانم گفت میان خواستگاری من یه دختری که جز درس ودوستام ومدرسه بچیزی فک نمیکردم