سلام ،من امروز عضو شدم خيلي وقته ميخواستم درددل كنم
4ساله و نيمه ازدواج كردم باهم دوست بوديم ولي اون هميشه ولم ميكرد4يا5سال همينطوري كذشت ولي ازهمه لحاظ سالم بود،من خواستكار داشتم بهش زنك زدم كفتم اكه منو نميخواي ميخوام ازدواج كنم ولي كفت به مامان و بابام ميكم بيان خواستكاري،بعد يه هفته اومدن .خانواده اون مخالفتي نداشتن ولي بابام بخاطر وضع ماليشون مخالف ازدواج مابود،اخه وضع بابام اينا عاليه ومن هميشه توي رفاه كامل بودم،ولي بابامو راضي كردم و ازدواج كرديم يه مراسم خيلي ساده داشتيم وباكلي متلك خواهرش و مادرشوهرم رفتيم ماه عسل تازه همه جي برامون رايكان بود اخه صاحب هتل دوست دامادمون بود خلاصه الآن 4سال ميكذره،مشكل من اينه كه شوهرم باوجود35سال مثل بجه ها لجبازه وحرصم ميده واسه اولين بار كه به خودم و خانوادم توهين كرد به مادرش كفتم و اونم درجواب كفت زن بايد سكوت كنه وحرف نزنه حتى اكه شوهرش فحص بده يا بزنه و شوهرمم ازاني حرف به نفع خودش استفاده ميكنه و ميكه من بايد هميشه سكوت كنم و يه مدته سرهربحثي بهم سيلي ميزنه ومنم ديروز ديكه واقعا عصبي شدم و رفتيم خونه مادرشوهرم (3ساله مستقل شديم)وبهش كفتم بازم همون حرفوزد منم به شوهرم كفتم به داداشم ميكم بياد دنبالم تو آدم نميشي باور نميكرد منم زنك زدم و تلفني باهم دعواشون شد بابام اينا عروسي بودن ولي داداشم به بابام كفته بود وبابام باشوهرم حرف زد و قرارشد شب بريم اونجا،بعدكه رسيديم خونه بابام باهم حرف زديو شوهرم همه جي رو انكاركردمثل اينكه من توهم داشتم اين همه مدت و اون آدم خوبي بوده ازاين كارش حرصم كرفت و همه جزيياتو به مامان وبابام كفتم و داداشمم ازاينكه بهم سيلي زده وداداشمم عصباني شد وتهديدش كرد كه اكه بازم بزنه تيكه تيكه اش ميكنه خيلي ترسيدم هم من هم بسرم